پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

بیا قاصد منی دوست ھمبلانی


بیا قاصد منی دوست ھمبلانی.
بدیے دیمء بلوچستانء شلانی.

بجن صوتۓ کپوت ؤ بلبلانی.
یک وشین کسہ ؤ گالے زبانی.
ادامه مطلب ...

بیصداتر از سکوت!

بیصداتر از سکوت!

تا بحال توی این وبلاگ و به فراخور موضوعات مختلف و بر اساس دلتنگیهام ، خاطراتی از گذشته رو تعریف کرده ام که معمولاً با استقبال ِ دوستان این پاتوق مواجه شده... دوست ندارم که این وبلاگ به دفترچه خاطرات شخصیم بدل بشه و بارها گفته ام که هدف واقعی من از انتشار دغدغه هام در این پاتوق ِمجازی چیه؟ ... دیشب وقتی در بین وسایل قدیمی دنبال یک جزوه میگشتم با دیدن تعدادی عکس، به یاد خاطراتم در روزگاری نه چندان دور ، نه چندان تلـــــخ و نه البته شیرین افتادم!... اسبِ خیال، ناخودآگاه من رو دوباره به اونروزها برد، به دیار رستم دستان؛ سیستان و بلوچستان:
حدوداً سال ١٣٨٠ بود، تقریباً دو سالی میشد که در سیستان بودم و یکسالی بود که همسرم هم به اونجا اومده بود... روزگار سپری میشد و من که هنوز جوان بودم و انرژی و علاقه فراوانی برای کار و کسب تجربه داشتم، با اشتیاقی مضاعف و تشنه یادگیری و تجربه اندوزی؛ به امورات کاریم میپرداختم... با توجه باینکه در ابتدای زندگی مشترک بودم و وضع مالی زیاد خوبی نداشتم ، از یک فرصت بدست آمده استفاده کردم و به مدیرم پیشنهاد کردم تا برای کار در یک پروژه نسبتاً مهم اجرایی، از سیستان به بلوچستان برم تا علاوه بر کسب تجـــــــربه ای جدید، گشایشی هم در وضع مالیم ایجاد بشه و عجیب اینکه مدیرم علیرغم نیازی که به وجود من در سیستان داشت، با پیشنهاد من سریعاً موافقت کرد!... گویا با توجه به مشکلاتی که در کارگاه شبکه آبیاری باهوکلات در بلوچستان وجود داشت و کمتر کسی حاضر به رفتن به اونجا بود، از پیشنهاد من شگفت زده شده بود و بدون فوت وقت، ابلاغم رو نوشت:
" رییس کارگاه اجرایی شبکه آبیاری باهوکلات" ...

ادامه مطلب ...