بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
چریک پیر زیر تیغ حلاجی
حواناروئی
" ناگهان به نظرش رسید که چهره ی زهرناک گل ناز را دید ، که به همان زهرناکی می گفت : « تو باید غرقه مرگ شوی ! غرقه مرگ ... بی غیرت...غرقه مرگ ....غرقه ی مرگ !»
با این گمان ، با سرعتی عصبی ، پای راستش را از روی دیوار گذراند و از آن طرف آویزان کرد . و
می خواست پای چپش را بلند کند ؛ و با آن خود را به میان آب های دریا بیندازد . اما احساس کرد پای چپش سنگین است و با او همراهی نمی کند . نگاهش را به پای چپ انداخت .
ادامه مطلب ...