نقاشی از جورج دکریکو
تابلوی"ساکن آخر زمان"
نگاهی به داستان ساکن آخر زمان از مجموعه داستان دکتر بهار و خواستگار مرده
"هر بار که در خواب بهخواب بودنش پی میبرد،میترسید چشم باز کند، ببیند آنجا، همان جایی که بود، نیست. بود اما. همان جا بود، هر بار که ترسخورده از خواب پریده بود. این بود که هربار که پا از دایرهی کابوس بیرون میگذاشت، به تکرار، نفس به آسودگی میکشید"
داستان "ساکن آخر زمان" روایت مرگ است، مرگ که در ذات خودش غیر قابل معنا و در اینجا دارای معناست.
صدیق حسین زاده
به نظر شما از کجا شروع کنم، از اول، پس از اول شروع می کنم، نمی دانم شما تا به حال دیدید یا شنیدید که یک آدم عاقل با خودش گفتگوی مطبوعاتی انجام دهد و خودش را سوال و جواب کند! شاید ، البته زیاد مهم نیست ، چون حالا دارین می بینید و می خوانید ، ماحصل گفتگوی بیست و چهارساعته خودم با خودم را در زیر می خوانید: