چریک پیر زیر تیغ حلاجی
حواناروئی
" ناگهان به نظرش رسید که چهره ی زهرناک گل ناز را دید ، که به همان زهرناکی می گفت : « تو باید غرقه مرگ شوی ! غرقه مرگ ... بی غیرت...غرقه مرگ ....غرقه ی مرگ !»
با این گمان ، با سرعتی عصبی ، پای راستش را از روی دیوار گذراند و از آن طرف آویزان کرد . و
می خواست پای چپش را بلند کند ؛ و با آن خود را به میان آب های دریا بیندازد . اما احساس کرد پای چپش سنگین است و با او همراهی نمی کند . نگاهش را به پای چپ انداخت .
کنار پای چپش روشنائی عجیبی چشم اش را روشن کرد . انگار پایش به دام زندگی گیر کرده بود . دید که کنار دیواره ی حائل پل ، مردی روی چهارپایه ی کوچک بلبرینگی ، نشسته است . مرد پا نداشت و پیش رویش مقداری وسایل واکس زنی قرار داشت . و پای چپ غلام جان را محکم گرفته بود . و به پوتین های پر از گرد و خاک او اشاره می کرد :
ـ آقا واکس بزنم ؟ واکس ؟ ...
با دیدن مرد بی پا و شنیدن چند کلمه حرف او در دل غلام جان ، حب و مهر تازه ای نسبت به زندگی برخاست ،
و پای راستش ، بی اراده ی او از روی دیواره ی پل ، پایین آمد . "
این قسمت از داستان زیبای « واکسی » از مجموعه ی گدا نوشته ی تاج محمد طائر و ترجمه ی عبدالواحد برهانی که به طرز زیبایی احساسات آدم را نوازش می کند . در یک آن آدمی از کجا به کجا که کشیده نمی شود فقر و فلاکت و درماندگی همراه می شود با نور امیدی که گاهی آدمی فقط منتظر است ؛ کسی دستش یا
حتی پایش را بگیرد تا از تصمیم نادرستی که گرفته منصرف شود .(تلنگر و جرقه ی امید ) . در این دنیای
وانفسا که همه به سرعت در حال عبور از کنار هم هستیم بدون خرج کردن ذره ای مهر و عاطفه ! و
روح های سرگردان تشنه ی محبتمان را می گذاریم زیر چرخ بی رحم زمان له شوند و با کوله باری تهی
از خوبی و سرشار از کینه و ناکامی سفرزندگی را پشت سر می گذاریم.
داستان های مجموعه گدا به زمانی حدود بیست ، پانزده سال پیش برمی گردند که در اکثر آنان فقر درونمایه
اصلی داستان است و یا نوعی یأس فلسفی در آنها موج می زند، که " باروی بالاورت شکست ، حیدر " از
آن نوع می باشد . چند نفر از شخصیت های داستان ها به سوی خودکشی پیش می روند اما جرأت انجامش
را پیدا نمی کنند ؛ تنها کسی که در آخرین داستان جرأت می کند و خودش را خلاص می کند « بجار» است
برخلاف دیگر مردان که ناموس خود را از بین می برند این یکی خود را خلاص می کند . خلاص !
« آن سالها ، آن آدمها »؛ ناکو دلوشی که پس از گذر سالیان به سمت زادگاهش برمی گردد . سرشار از
حس نوستالوژی . دلش می خواهد همه چیز را همان گونه که قدیم بوده است ببیند با همان آب و رنگ و لذت ،
هرچه که جلوتر می رود بیشتر از برای از دست دادن گذشته و آثارش حسرت ناک می شود . این داستان ،
مرا یاد مادر بزرگم می اندازد که می گوید یادش بخیر زمان شاه همه چیز ارزان بود فلان چیز دو قران بود ، کله قند سه تومان بود و همین گونه گذشته و خاطراتش را با حسرت یادآوری می کند . به نظرم«بی بی
لکی ام » با « ناکو دلوش » در آنجا که ناکو از همه چیز نا امید می شود هم صحبت های خوبی می شوند برای یادآوری گذشته هایشان !
در داستان « آرزو » ؛ رسومی که زبان زنینه را بسته است و قراراست او را آغوش کسی غیر از عشقش سوق دهد باعث می شود عروس جوان بعد از شنیدن خبر خودکشی عشقش سکته کند و به سمت او در آن دنیا پربکشد .
بیشتر زنان مجموعه ی داستان « گدا » فقیر و نامستقل اند به غیر از آن دو رقاصه و مادرشان . این نشان می دهد که می شود امیدوار بود زنان ما الان دارند به نسبت آن زمان به سمت استقلال و غنای شخصیتی پیش می روند .
چریک پیر ( عبدالواحد برهانی) شصت ساله و تاج محمد طائر 58 ساله در این مجموعه سعی کرده اند روایت هایی از زندگی مردمان سخت کوش و کویری بلوچ را درقالب داستان برای دیگران به تصویر بکشند.
این کارشان که درجهت حفظ و اعتلای فرهنگ و زبان بلوچی است جای تقدیر و تشکر دارد . امید است همچنان قلمشان نویسا باشد و خوانندگان نیز اینان را از حمایت خود بی بهره نگذارند.