چرا مناظره مان چندان سودی نمی کند؟ -قسمت یک
یاسر عزیز اولا خدا ازت نگذرد که امروز بعد از ظهر تازه از سفر برگشته بودم و تا به این لحظه درگیر مطب جدید و نظرات قبلی دوستان بودم که شما این دام را به پای ما تنیدید. موضوع بحث با دوستان دیگر را می گویم. فعلا سه نکته بگویم:
رازگو بلوچ
۱-تقسیم بندی شما برای تلخیص و همه فهم کردن مسئله اجتناب ناپذیر است اما به بهای از دست دادن بخش مهمی از حقیقت. حقیقت این است که بخشی از این دوستان از هر دو طیف برشمرده شما من جمله خود اینجانب عقیده ای صلب و شکل گرفته را برای خود تجویز نکرده و به تغییر و تکاپوی مستمر علاقمندتریم. طبیعی است که فکر تیزپرواز از کلیشه و حرف های تکراری عوام پسند گریخته و همه مفاهیم را تا آنجا بتواند یک به یک بصورتی نو برای خود بنا خواهد کرد. مشمول دانستن خود در این تعریف نه به لحاظ ادب تصحیح است و نه در دیپلماسی مرسوم. اما یک حقیقت است که من ایستایی در یک عقیده را البته هر چند مردود و مشمئز کننده ندانسته و لازمه و طبیعت یک جامعه انسانی می دانم اما آن را برای خود تجویز نکرده و طبع خود را با آن سازگار نمی دانم. متوجه هستید که این هرگز به معنای تلون و فقدان ثبات فکری نبوده و بلکه پویایی اش نام می گذارند. تاکید می کنم علاوه بر خود عزیزانی دیگر را در لیست های شما همینگونه می پندارم.
2-ما در یک کشوری زندگی می کنیم با قوانین و مقررات خاص خود که یا به آنها معتقد و یا دست کم ملتزم هستیم. این قوانین را تلاش داشته ام همیشه مد نظر قرار داده و مباحثم را به سمتی نبرم که بوی تخطی از آنها داده و گفته شود که اینها ظرفیت استفاده از فضای آزاد وب نویسی را هم نداشته و برخورد ها و نگاه های مسئولین بالادستی به گونه ای منفی و بازدارنده بدل گردد. من خود سانسوری را از این حیث یک فداکاری سازنده می دانم. به دید شخصی بنده ما ولو اگر می پنداریم در مبحثی به حق هستیم نباید فضا را به سمتی ببریم که نوقلمان آینده مان بگویند لعنت به تندرویی اینها که راه را بر ما هم بستند. بنابر این همیشه به گفتن حداقل ها بسنده کرده ام. گاه حداقل هایی نصفه نیمه.
مباحث اعتقادی در چنین فضایی نه فقط تابوهای اجتماعی بلکه تابوهای قانونی هم هستند. پس انتظاری نباید داشت که بحثی بنیادین در این خصوص شکل گیرد. جالب است که در فضای واقعی و در مباحث شفاهی اینجانب فوق العاده جسورانه تر عمل می کنم. چه در مقابل چه افراد محلی و در مقابل اندیشمندان و مسئولین رسمی دولتی. چون در شرایط رو در رو حرکات چشم، حالت صورت و لحن صدا و از همه مهم تر نیت خیر و دغدغه های دلسوزانه نمود عینی داشته و سوء تفاهمات به حداقل می رسد. اما فضای مجازی متاسفانه آبستن سوء تفاهمات است. چون فقط کلمات خشک تایپی دیده می شوند و بس. گاها می بینم طرف های بحث می نالند که به من تاخته ای و احیانا جسارت کرده ای. من در این مواقع در می مانم و شوکه می شوم. چون اصلا حد و اندازه این مباحث را هزاران بار فراتر از آن می دانم که در کنار شان این گلایه های جزئی حاشیه ای و شخصی آورده شوند. یکی به طعنه عقل کل ام می گوید و دیگری می گوید فلان جا به ساحت من توهین شد. و من در می مانم که عمق این مباحث و دغدغه ها کجا و طرح این دلمشغولی های حقیرانه شخصی کجا. گاه حتی یک شوخی ساده و از سر صمیمیت تبدیل به جنجالی کینه توزانه می شود. متاسفانه چون کینه و غرض ورزی در وجودم فوق العاده ناچیز است نمی توانم حس هایی از این دست را در دیگران درک کرده و لحاظ شان کنم. تا راه دامن زدن به آنها را مسدود شود. نمونه اش را در نظرات دو مطلب قبلی من (اقبال و عبدالکریم بلوچ) ببینید
3-اصولا بحثی بین امثال بنده و دوست مان در نخواهد گرفت. چون به نظر می رسد وجه مشترک چندانی بین ما نباشد. وجه مشترکی که به بتواند به عنوان پیش نیاز بحث عمل کند. ما ظاهرا یک وجه مشترک بیش تر نداریم و آن هم این که تصادفا هر دو مان سر از دنیای مجازی در آورده ایم و بس. در دنیای مجازی هم مثل دنیای واقعی همه جور آدمی پیدا می شود و ساکن بودن در یک کوی و برزن دلیل بر داشتن اشتراکات فکری و مزاج شخصیتی یکسان نمی شود. اشتباه نشود. خدای ناکرده نمی گویم از موضع بالا به مسئله نگاه می کنم و فی المثل جایگاهی برای خود قایلم که با هر کسی از در بحث وارد نمی شوم. بلکه مسئله چیز دیگری است. بگذارید مثالی بزنم:
در دانشگاه معمولا دروس را بصورت پیشنیاز همدیگر طراحی کرده اند. چرا؟ برای این هدف که مباحث درس پیش نیاز در درس اصلی بدیهی فرض می شوند. در بحث هم همینطور است. وقتی که ما پیش نیازهای مشترک نگذرانده باشیم پیش رفتن ناممکن می شود. مگر هم این که بخواهیم اول از دروس پیشنیاز بیاغازیم که آن به گمانم نه خواسته دوست طرف بحث مان است و نه در حوصله وبلاگ نویسی ما است و نه احتمالا قوانین و مقررات اجازه چنین کاری را بدهند. مگر در دانشگاه ها که مرکز این کارند هر بحثی مجاز است که توقع داشته باشیم در اینجا مجاز باشد؟!
آنچه که تاکنون بنده در پیش گرفته ام صرفا تلاش در یک جهت تلطیف سازی افکار افراد مختلف، افزایش انگیزه برای درک متقابل، و متوجه کردن دوستان به این حقیقت بوده که همه چیز و همه کس فقط ماو فکر ما نیستیم و هستند دیگرانی با افکار متفاوتِ و این رسم تاریخ و طبیعت نوع بشر بوده و هست. همین و بس. و در کنارش البته سعی داشته ام زنگ خطری به صدا در آورم آنجا که فکر و یا جریانی سلطه جویانه در جامعه جولان داده که به پیش بینی من اثراتی مخرب و بازدارنده (دست کم در دراز مدت) برای جامعه داشته یا خواهد داشت.
بنابر این تاکنون همه مباحث من در حوزه معرفت شماسی در جه اول و گاها به ندرت در درجه دوم بوده اند. در حالی که بحث بنیادین و کلیدی و راهگشا را در معرفت شناسی در جه سوم می دانم که نه صلاح است در یک محل بحث عمومی با این نگاه وارد شد و نه می شود در آن صورت انتظاری جز تشدید سوء تفاهمات و بدبینی ها داشت. البته به صورت فردی و غیرعمومی زندگی ام با این گونه چالش های بنیادین سپری شده و خواهد شد.
بنابر این به عنوان ختم این جوابیه عرض نمایم که آقای طوقی، دوستان
در نگاه دوستان یک تقسیم بندی برای جهان می بینم. تقسیم بندی تقابلی جهان به غرب و اسلام! این زیاد گفتیه اید و شنیده اید. درست یا غلط فعلا بحثش بماند. تقابل و تقسیم بندی جهان بین جوامع پیش رو و جوامع ارتجاعی و بنیادگرا هم وجود دارد. در باره آن هم قضاوتی نمی کنم. تقسیم بندی و تقابل مهم تری هم هست که بد نیست دقایقی به آن هم بیندیشید: تقابل و تقسیم بندی جهان به جوامع بسته و جوامع غیر بسته. این چیزی است که معمولا در مباحث و تفکرات مان لحاظش نمی کنیم.
من مثل شما نسل دومی هستم. در همین کشور هم رشد کرده و تحصیل کرده ام. اگر چه در خارج از کشور هم در مقطعی به سر برده ام. اما روحیه نقادی و چالشی من از کودکی با من بوده. نه ربط مستقیمی به تحصیلات دارد و نه غرب رفتن. اگر سوابق و اطلاعات مذهبی ام را به رخ بکشم باور نخواهید کرد. اگر بحث درون دینی بکنم در کمال تعجب با یک ملا طرف خواهید شد. خواهید دید با شناخت کامل حرف می زنم و نه از روی عادات و باور های کلیشه ای و یا احیانا از روی غرض ورزی شخصی. اگر از اروپا انتقاد کنم باز هم تعجب خواهید کرد. برخلاف آنچه به ظار برداشت می شود از فحوای گفته هایم شیفتگی به غرب را در کلام من نخواهید دید. ولی نوع انتقاداتم به اروپا نه از جنس بعضی ها کلیشه ای و تلقینی و مهندسی شده بلکه از روی دغدغه های انسانی است که خود راسا پی شناخت آنها بوده ام.
دوست ما با شور و احساس تمام از تنفرش از کمونیزم و بلوچ های اول انقلاب می گفت. من خود منتقد کمونیزم هستم. شاید این به مذاق بعض کلیشه نگرهای ارتجاعی دینی خوشایند باشد. با این وجود چیزی می گویم شوکه آور. ولی شوکه نشوید: کمومنیزم و ارتجاع ( برداشتی خاص از مذهب و سنت)هر دو در یک عقیده و مرام چیز مشترک اند: ایدئولوژی محور بودن. حالا ایدئوژی خوب است یا بد من چیزی نمی گویم. چون اصولا علاقه ندارم سیاه و سفید ببینم و به سرعت حکم بدهم. قضاوتش با خودتان باشد. ولی یک چیز می گویم هر دو برای بقا نیاز به جامعه ای بسته دارند و هردو مشترکا دشمن جوامع آزاد ترند. هم ارتجاعیون مذهبی و سنتی و کمونیزم با وجود آن تضاد طبیعی شان سر مسئله ماوراء الطبیعت در این مشترکند که می گویند فرد نباید از حد مجاز خود پنداشته ما بیشتر بیندیشید. و باید منافذ و دریچه های گردش اطلاعات را بست و از رشد تفکر جلوگیری کرد. مگر فکری که فقط تائید کننده برداشت های ما باشد. تنها کشور اروپایی که مثل خاورمیانه سیستمی بسته دارد روسیه است. من روسیه هم بوده ام. در همان سن پترزبرگ آل احمد. هنوز در عجبم از انعطاف عجیب کشورهای اروپایی و در نقطه مقابلش از نظام فوق العاده بسته و نگاه پر از ظن و تردید روس ها. در شش هفت کشور اروپایی دو سال می گشتیم و یک بار هم یک نفر حتی از پشت سر صدای مان هم نزد.کارت شناسایی خواستن و احیانا بی حرمتی جای خود. در روسیه ۸ ساعت پشت وردوی گذرنامه فرودگاه رهای مان کردند و کسی پاسخگو نبود. بعدش هم با اولین بیرون آمدن از هتل یقه مان را چسبیدند و حالا بیا سیم جیم ات کنیم که هستی؟! تازه فهمیدم که در روسیه تقریبا هیچ خبری از دنیای بیرون نمی رسد. تقریباهیچ فیلم و شبکه ای از دنیای بیرون پخش نمی شود. مگر به صورت خاص و مهندسی شده. اصلا فیلم هالیوود نبود!! موسیقی هالیوود نبود!! در مقبل فیم و موسیقی های جذاب تری بود که برای اولین بار دیدیم و شنیدیم و تاکنون در ایران و جاهای دیگر ندیده ایم! گفتنش جای مجال نیست.
ولی فقط کمونیزم را نقد نمی کنم. نقطه مقابلش را بشنوید. ضدیت با کمونیزم یکی دیگر از همان مهندسی افکار بود که از طرف آمریکا در زمان شاه انجام شد. کمونیزم اصلا این را نمی گوید که بلوچ از همه چیز بیخبر می پندارد. در عرف بلوچ کمونیزم یعنی مجاز بودن تجاوز به خواهر! جالب است که در باره مسایل جنسی هیچ فرقی بین دو بلوک نبوده است. اما چیزی را در باره شان به خورد بلوچ داده اند که بیشترین حسایت و غیرت را بر سرش داشته باشند. به این می گوید مهندسی افکار عمومی.
پس چرا بلوچ باید این ضدیت را داشته باشد؟ رازش در همان مهندسی افکار جمعی بود در همان زمان. این تنها نمونه از مهندسی شدن افکار عمومی نیست. گاهی آنقدر دیرینه، دیرپا و عمیق است که انسان آن را حقیقت محض و مشمول همه زمان ها و مکان ها می داند. یک نمونه ساده تر و قدیمی اش سلطه خوانین بود. بروید از پیرزال های بلوچ بپرسید. با وجود آنهمه ستم خانمانسوز و بنیاد برافکن هنوز تکریم خان می کند و در ذهن و روانش آن را عظیم و به نوعی مقدس می داند و خود را به نوعی ذلیل! طوری که شاید من و تو نتوانیم درکش کنیم. افراط گرایی مذهبی همین تکنیک را با قوی ترین شکل ممکن در دستور کار دارد. شوخی نیست. او باید افکار عمومی را آماده کند. باید انتحاری تحویل جامعه دهد. باید اینهمه کشته شدن بیگناه انتحاری را توجیه کند. پس باید کار اساسی بکند. چه کاری؟ تولید نفرت و بدبینی محض از جامعه هدف گرفته شده. فرقی نمی کند کجا باشد. فعلا که بیشتر جامعه غرب است. بعید نیست فردا ما بشیم. پس در بوق و کرنا می کندکه چقدر فلان جامعه در لجنزار است. چقدر مردمانش گمگشته و وامانده اند. مثل خوک کثیفند و یا باید هدایت شوند وگرنه چه باک از کشتن شان که از این بیشتر زمین را آلوده فسق و فجور شان نکنند. کمی بیشتر فکر کنید. این حرف هارا دور وبر خود زیاد می شنوید. ظاهرا حرف های مقدسی است. اما یک مغز شویی تمام عیار و خزنده است.
فکر به دو صورت یکی تکرار و دیگری سفسطه استدلال گونه تلقین می شود. ذهن حتی حرف کاملا بی سر و تهی را که هر روز تکرار می شود هزاران بار مقبول تر از آن حرف منطقی می داند که بی تکرار مانده است. سیاه نمایی، بزرگنمایی حقیقتی و کوچک نمایی حقیقت دیگر نمونه های دیگری هستند از شیوه های ذهن شویی جمعی. اگر کسی معتقد است که می تواند فرق بین استدال و سفسطه را می فهمد بگوید تا آزمونش کنم. یک مثال ساده به او خواهم گفت تا بفهمد چقدر سخت و گاه ناممکن است تشخیص مرز استدال و سفسطه.
به عنوان یک برادر دلسوز و کوچکتر توصیه ای دارم به همه. همه آنهایی که می خواهند بحث کنند و سعی در درک دیگران داشته باشند. بروید دو کتاب معمولی دانشگاهی که در اکثر رشته ها هم کاربرد دارد را بخوانید. چه کتاب هایی؟!
نمی گویم کتاب فلان فیلسوف متاخر و متقدم را بخوانید. که این فضل فروشی است. می گویم فقط مباحث ساده و مقدماتی روانشناسی اجتماعی دانشگاهی را بخوانید. ساده ترین نوعش را. بی هیچ زحمت و با جاذبه بسیاری که دارند. روانشاسی عمومی هیلگارد را هم با جدیت بخونید. یک کتاب دم دستی است. البته در محتوا فوق العاده است. درخواهید یافت حقیقت جویی تقریبا سرابی بیش نیست. برخلاف آنگونه که در بوق و کرنا کرده اند. چرا؟ انسان به شدت در معرض گفته ها و تکرار و تلقیات محیطی و باور های پیشین و در نهایت ژنتیک است. انسان درک بسیار شکنده از واقعیات دارد و در معرض توهمات گوناگون است. برای همین فکر انسان به سادگی مهدنسی می شود. به سادگی جهت داده می شود. به خصوص از طرف فکر مسلط، اگر قصد تحریف واقعیت ها را داشته باشد. برای همین است که عوام عوام می مانند.
غرور مدرک و زندگی در شهر بزرگ و امثالهم را نخورید. شاید شنیدنش برای دوستان تلخ باشد ولی جامعه بلوچستانی که من در آن زیسته ام افکار و نگاه و جهان بینی و حتی دغدغه های درسخواندگان و نخبگانش را هم به طرز وحشتباری متاثر از همین تلقیات و عادات و گفتارهای عوامانه است و نگاه تازه و غیر کلیشه ای در آن کیمیا و نایاب است. و این خیلی درد آور است. بیش تر
فقط می توانم بگویم این جامعه نه خودش را می شناسد و نه دنیا را. آنگونه که خواسته اند به او شناسانده اند. یا آنگونه که راحت الهضم تر بوده. همین کار اینگونه بحث ها را بسیار دشوار و حتی ناممکن می کند.