پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

نوک زدن های نرم نرمک یک قوم به پوسته تخم عادت

نوک زدن های نرم نرمک یک قوم به پوسته تخم عادت

رازگو بلوچ

خوشبینم به آنچه آینده در پیش رو خواهد بود؛ وقتی حرف ها را می شنوم؛ وقتی تحولات را می بینم، در فکر و در عمل دیگران. نگران نیستم از بعض واپس روی ها، از بعض در جا زدن ها، از بعض نخواستن ها ، و از بعض نگذاشتن ها.

اغراق نیست اگر بگویم فردا روشن است؛ چرا که چاره ای جز روشن شدن نیست. اگر چه بیشتر دانشگاهیان هنوز از بند تشخص جویی نرسته و پی فخر فروشی به عوامند و دنباله روی از اربابان قدرت، که تا در این مکاره بازار منصب و شهرتی دست و پا کنند. اگرچه فکر شبح طایفه و خون پرستی هنوز نفس می کشد. اگر چه بعض ملایان صورت مسئله مان را جور دیگر نوشته و تبلیغ می کنند. اگر کسبه و متمولین نمی دانند کار خیر اجتماعی چیست. اگر چه هنرمندان نان ندارند و نام دارند بس. اگر چه بدخواهان بسیارند بالای سر.

امروز تصادفی و تا حدی ناشناس دیدارم با سه چهار جوان نوپا و درسخواننده نسل سوم افتاد در گوشه ای از سالن اخذ رای. نماینده کاندیداهای خود در صندوق بودند یا برای سرکشی و پی جویی اوضاع آمده بودند نمی دانم. هر سه تا شان کارشناسی ارشد از هند و یا غیرانتفاعی چابهار گرفته بودند. رشید بودند و آگاه و منعطف، و بقول قدیمی ها جوان و جویای نام. یکی شان می گفت من کاندیدا بودم و رد صلاحیتم باز داشت اگر نه مصمم به برد بودم. دیگری از علت طرفداری از کاندیدای هم نسل و هم دوره اش حرف زد. بی تعصب ، بی ریا. و آن سومی هم همان گونه بود و به کاندیدای هم قوم و خویش خود اشاره کرد.

از معرفی خود خودداری و به ذکر نام فامیلی ام اکتفا کردم. یکی شان به قرائن هویت حقیقی ام را فهمیده بود ولی هویت مجازی ام را ترجیح دادم مستور بگذارم. حرف های شان را در باره کاندیداهای محبوب شان که شنیدم، نوبت من بود که غافلگیر شان کنم با طرح ایده های خود. طرح مسئله کردم. سوال کردم. اما در کمال تعجب کاملا آماده بودند به اقرار آنچه من مد نظر داشتم. و این بس مسرت بخش بود.

شیوا می گفتند و گویا و چون فرهیختگان. پرسیدم آیا فکر می کنید مسئله ما فرستادن این نماینده و آن نماینده حل می شود؟ البته که یکی باید برود و چه بهتر که بهترین برود؛ ولی آیا گمان نمی کنید اصل مسئله چیز دیگری است؟ و باید حل کنندگانش کس دیگری باشند؟ منظورم "نقد از درون" بود. دیدم از من آماده ترند در پرداختن به این مسئله.

یکی شان که نام طایفه ای اش حکایت از تعلق داشتنش به طبقه خوانین پیشین داشت گویی همیشه در باره این مسئله فکر کرده است. جوابهایش پخته و قاطع می نمود. همان جواب هایی که مرهم دل دردمند من بود. به چالش واداشتم شان. از وضع موجود پرسیدم و قضاوت شان در باره اش. از راه برون رفت ها پرسیدم. از مسئولیت خودشان و از نحوه تعامل با آنچه ما "نقد از درون" می خوانیم. البته این لفظ را نگفتم. مضمون حرفم همین بود. دیدم همه فرهیخته و کارشناس این تفکرند ولی هر یک دلیلی برای نپرداختن داشت.

آن یکی که کاندیدای رد صلاحیت شده بود از ترسش در مواجه شدن با عکس العمل عوام و خواص می گفت. از آنچه اندکش بر سر خودم آمده یادم آمد ولی در رد حرفش تعلل نکردم. دیگری عادت به وضع موجود را دلیل آن می دانست. و الخ. در نهایت حس کردم انرژی های بسیاری در این اجتماع هست که سرگردانند و هدر می روند در مجالس پرسه و رقابت های سر این موقعیت ها، بی آن که به سمتی بنیادین و کلان سوق پیدا کنند. و فهمیدم که ما چقدر کم کار بوده ایم و هستیم و فقط از روی لذت و لق لقه زبان انتقاد می کنیم و با گفتن این که نمی شود و نمی گذارند بی مسئولیتی خود را موجه جلوه می دهیم. ما هیچ کاری نکرده ایم. حتی حرف های مان را با چهار هم صنف خود نگفته ایم. این جامعه آماده و سرزنده تر از ذهن سخت گیر ما است. مردش را می خواهد و عزم بلندش را، که گویا ما نیستیم.

توصیه شان کردم به استفاده از ظرفیت های دنیای مجازی. بی آن که نامی از کار خود و وبلاگم بگویم. امید که این چنین کنند. شاید هم کرده اند. شما هم چنین کنید. عقب افتاده ایم. بجنبیم. حرف بزنیم. بنویسیم. چالش کنیم. پوسته این تخم عادت را نوک بزنیم و بشکنیم و از آن رها شویم.

رازگو بلوچ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد