چرا عقب ماندیم؟! قسمت اول
رازگو بلوچ
کمتر کسی پیدا می شود که در اصل این واقعیت که جامعه بلوچ از گذر پر شتاب زمان به قدر محسوسی جا مانده است تردید روا دارد، اما آنچه در باره آن ممکن است اختلافاتی باشد به علل و نحوه این رخداد نا میمون است. در بررسی عللل این عقب ماندگی دو خطر و اشکال بنیادین ممکن است وجود داشته باشد:
1- سیاست زدگی و عوام زدگی
2- فقدان جامع نگری
فرق این دو در چیست؟ و اصلا چرا فقط این دو تقسیم بندی و نه بیشتر؟ دلیلش ساده است. اشکالات بنیادین هر گونه ای که باشند از دو حالت بیرون نخواهند بود: یکی اشکال در جهت و نحوه نگاه به موضوع و دیگری در محتوا و ماحصل نگاه و تحلیل. اشکال اول یعنی سیاست زدگی و عوام زدگی زاویه نگاه را به سمتی مخدوش و نادرست تغییر می دهد و اشکال دوم یعنی فقدان جامع نگری به عدم تعمق و عدم وسعت نظر ولو در مسیر و نگاه درست اشاره دارد.
سیاست زدگی و عوام زدگی
سیاست زدگی خود گستره وسیعی را در برمی گیرد، از تعصب درون قومی و فرافکنی شان گرفته تا توجیه و تفسیرهای غیر کارشناسانه و جهت دارعوامل دست اندرکار بیرونی. هم تفکری که پنجابی و قجر را مسئول همه مشکلات بلوچ می داند دچار سیاست زدگی است و عوام زدگی است و هم آن مدیر غیر محلی که اصولا بلوچ را درست برخلاف آمارهای رسمی یونسکو قومی با ضریب هوشی پائین می داند و عدم میدان دادن به آنها را با این طرزنگاه موجه می داند.
این را هم باید اضافه کرد که با وجود شباهت در ماحصل و نتیجه دو اشکال سیاست زدگی و عوام زدگی که باعث دسته بندی آنها در یک کاتاگوری واحد گردید، فرق محسوسی هم بین خود این دو وجود دارد: سیاست زدگی یعنی اشکال و اشتباه تعمدی و آگاهانه و عوام زدگی یعنی اشتباه ناشی از جهل و غیر آگاهانه.
فقدان جامع نگری
وقتی که نگاه و تحلیل به اندازه کافی عمیق و وسیع و جامع نباشد، معمولا موارد عینی تر و دم دستی تر به عنوان اشکال مطرح شده و با وجود نیت و انگیزه درست و نوع نگاه مناسب، محتوای تحلیل افق های دور را و عمیق را در نظر نخواهد گرفت و یا این که وزن حقیقی هر عامل را مد نظر قرار نخواهد داد.
به عنوان یک بررسی اولیه و پیش فرض موارد ذیل را می شود به عنوان علل بنیادین عقب ماندگی بلوچ مورد تحللی و واکاوی قرار داد:
1- جبر طبیعی (جغرافیا)
2- جبر درونی اختصاصی (پدیده درماندگی آموخته به معنای اصطلاح آکادمیک آن در حوزه روانشناسی)
3- جبر بیرونی (قدرت های موثر سیاسی و فرهنگی بیرون از جامعه بلوچستان در طول تاریخ)
4- جبر درونی عمومی ( پدیده مقاومت در برابر تغییر به معنای اصطلاح آکادمیک آن در حوزه جامعه شناسی)
جبر طبیعی
در باره جبر طبیعی یا جغرافیا تا حد زیادی در مباحث پیشین صحبت شده است. دشت های غیر زاینده، کوهستان های محدود کننده عبور و مرور، وسعت سرزمینی نسبت به جمعیت و نتیجتا گستردگی فواصل، حداقل و ناچیز بودن نقاط تماس با جغرافیای بیرون، خشکسالی و پوشش های گیاهی محدود و غیره.... نیازی به توضیح نمی باشد که همین علل بشمرده فوق جنبه های مثبت قابل اعتنایی هم در آن روی سکه خود دارند که در این بحث از بررسی تقابلی آن ها صرف نظر شده و با توجه به محتوای موضوع صرفا جنبه های منفی آنها لحاظ می شوند.
جبر درونی اختصاصی
پدیده "درماندگی آموخته" رازهای بسیاری را در باره کنش و منش بلوچ آشکار خواهد کرد. این پدیده معروف رونشناختی همان چیزی است که عوام با نام "تنبلی" و "بی تفاوتی" این قوم نسبت به پیشرفت شخصی و جایگاه جمعی خود از آن یاد می کنند وبعضی از مدیران و سیاسیون خارج از جامعه بلوچ هم مزورانه هم آن را در بوق و کرنا کرده و به جای بررسی و شناخت این بیماری روان تنی و تعامل در جهت رفع آن، با خوشحالی آن را توجیهی برای طرد افراد بلوچ در استخدام ها و واگذاری فرصت های مدیریتی و سیاسی و غیره می دانند.
جبر بیرونی
جبر بیرونی هم در حوزه قدرت و سیاست بوده است و هم در حوزه ایدئولوژی و فرهنگ. در حوزه سیاست و قدرت در طول تاریخ سه نوع حکومت در قبال بلوچ وجود داشته است:
1- امپراطوری ایران باستان که در آن نوعی فدرالیتیه برای بلوچستان وجود داشته و نوعی تعادل و زندگی بر اساس اکوسیستم طبیعی در بلوچستان برقرار بوده است.
2- حکومت های ماقبل مدرن که معمولا از صفویه به بعد تا قاجاریه با اعمال قدرت از راه دور از طریق "ضابط" ها (مشهور به خوانین) باعث به هم خوردن اکو سیستم طبیعی بدون تزریق هیچگونه منفعت خاصی بوده است. این موضوع با کوچاندن قبایل دست نشانده و سپردن اختیار جان و مال مردم به آنها در قبال حفظ حاکمیت دولت های مرکزی محقق شده است. علاوه بر آن لشکرکشی های ظالمانه و هجوم های وحشت بار تاریخی در چند مقطع مشخص در این زمان رخ داده است که خاطره خوف انگیز شان در طول تاریخ ماندگار شده و فوبیای مرکز هراسی بلوچ تا که به امروز هم کم و بیش باقی مانده است مولود شوم همین رخدادها است.
3- دولت های مدرن که اگرچه تاسیس شان با روی کار آمدن رضاخان در ایران آغاز می گردد ولی به ایده اینجانب بنا به دلایل خاصی در ذهن دارم در بلوچستان بعد از لایحه خلع سلاح عشایر در زمان پهلوی دوم (در دولت مصدق) آغاز می شود که در همان ابتدا با تناقضی بزرگ در نحوه تعامل با ضابطین یا همان خوانین مواجه می شود. در نتیجه ثمره این مدرنیزم در جاهای دیگر ایران هر سود و زیانی که داشته باشد در بلوچستان از اساس اجرا نگردیده و بنا به سختی های پیش روی در این امر و عدم دلسوزی و عدم اهتمام لازم به صورتی صوری اجرا گردید. بدین معنا که ضابطین که مظهر دولت غیر مدرن بودند جای مصادر و مناصب دولتی دولت مدرن نشسته و همان شیوه و کارکرد پیشین خود را ادامه دادند! در این باره در ادامه مبحث مثال هایی آورده خواهد شد.
در بعد فرهنگی جبر بیرونی هم به تسلط و اعمال نفوذ مولفه های فرهنگی و اعتقادی (برداشت های مذهبی) افغانی، عربی، هندی و اخیرا تهرانی اشاره هایی در مطلب پیشین شده و حسب نیاز مجددا در باره شان بحث خواهد شد.
جبر درونی عمومی:
پدیده مقاومت در برابر تغییر یک اصل روانشناختی و جامعه شناختی مهم است که تحلیل و تطبیق آن با حال و وضع فرهنگی بلوچ پرده از رازهای بسیاری برخواهد داشت. علت عمومی خواندن این مولفه این است که برخلاف درماندگی آموخته این مولفه در همه افراد و جوامع به نسبت قابل اعتنایی به طور طبیعی وجود دارد و فقط شدت زیاد آن است که اسباب عقب ماندگی را فراهم می آورد.
در ادامه بر حسب نیاز و اقتضاء هر کدام از عوامل برشمرده فوق مورد مداقه و تحلیل قرار خواهند گرفت.
رازگو بلوچ
جناب رازگو میفرما یند چرا عقب مانده ایم تعجب ندارد زمانیکه جوانان روشنفکر ما پس از 33سال بعد از انقلاب بجای پرداختن برفع مشکلات قوم ودیار خود تاز ه بعضی از جوانان متوجه شده اند علت عقب ماندگی ما وجود خانهای های بوده که پنجاه سال پیش در صدر کارها بوده اند فراموش میکنند ملتهای زنده دنیا مثل المان ها وژاپنیها که در جنگ جهانی دوم سرزمین شان با خاک یکسان میشود بچه زودی سر بلند کردند دست بسازندگی زدند وامروز تبدیل به ابر قدرت اقتصادی جهان شده اند ولی تقصر جوانان ما نیست چون فرهنگ غالب ما هم هنوز که هنوز است میگویند اگر خمله اعراب وخمله چنگیز تیمور نبود ما بکره ماه رسیده بودیم وبرای تبرعه خود ایرانی جماعت همیشه گناه را بگردن گذشتگان می اندازد - چه کنیم حو پذیر است نفس انسانی