هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
به پیش روی من، تا چشم یاری میکند، دریاست!
چراغ ساحل آسودگیها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتادهام خاموش
غمم دریا، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلقهاست !
خروش موج، با من میکند نجوا،
که: هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت...
مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست،
امید آنکه جان خسته ام را،
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !
فریدون مشیری