الگوهای رفتاری زن های مختلف بلوچ- قسمت پنجم- بخش الف
بخش الف - الگوی تماس جغرافیایی در بلوچستان-۱
رازگو بلوچ
از آخرین شهر بلوچستان در شمال یعنی زاهدان که بیرون بزنیم تا رسیدن به اولین شهر خارج از آن یعنی نهبندان باید یک اقیانوس را در نوردید( زابل سیستان که قدری بالاتر سمت راست می افتد به کنار). اقیانوسی از دشت بی درخت و باد و بته های خشک. آنقدر عجیب و وهم آور که انسان را شاعر می کند. یا دیوانه می کند، گویی اشباح پیش چشم تو به رقص آمده اند. تا چشم کار می کند صاف است و صاف. دریغ از یک دار و درخت. دریغ از یک نشان از زندگی. گویی تو آدمی و اینجا صحرای عرفه است. نه پلیس سخت گیر زاهدان طاقتش شده که آنجا بماند و دوام آورد. و نه دستفروش های سمجش که هر گوشه ای بروی رهایت نمی کنند. جاده آنچنان صاف است و بی عبور که می شود چشم ها را بست و تخته گاز تاخت. 200 کیلومتر؟ شاید هم بیشتر اگر ماشین اجازه ات دهد.
از کمره چپ بلوچستان یعنی ایرانشهر و بزمان هم که بخواهیم به سمت بم و کرمان برویم وضع اینگونه است. دشتی که باید آنرا دشت وحشت نامید. نه کسی در کنار جاده توقف می کند و نه منزلگاهی برای اطراق هست. ساعت های مدید راه می پیمایی بی آنکه ردی از ابادی باشد.
از کمره راست آن مثلا روستای پیشین که هم به در بشویم و همتای پاکستانی آنسوی مرزش یعنی "مند" را پشت سر بگذاریم باید یک روز تمام در دشت و کوه و دره و جاده های شوشه تاخت تا به اولین ابادی شهر نامیده شده بلوچ یعنی "تربت" برسیم . در ادامه هم یک شب یا روز دیگر لازم است تا به اولین شهر بزرگ و درخور یعنی کراچی برسیم که در کمال تعجب و تاسف متوجه می شویم که درست به فاصله چند کیلومتر ناقابل دیگر از مرز ایالت بلوچستان خارج شده ایم و این شهر بزرگ با همان فاصله ناچیز آغوش خود را خسیسانه از خفتن در بستره وسیع بلوچستان دریغ داشته است، و شاید همین هم برایش بهتر بوده است، کسی چه می داند.
در در جنوب هم به وجود دریای کبیر مکران باز هم اوضاع اندکی بهتر است و عده آبادی ها بیشتر. اما نه آن چنان که باید. از کنارک به سمت غرب تا جاسک و میناب با وجود ابادی و بندر چه های متعدد باز هم فاصله ها طاقت فرسا و حوصله بر است و جاده ها نه چندان صاف و ایمن. در خط ساحل شرقی اوضاع به طرز محسوسی مناسب تر است و عده بنادر و اماکن آباد بیشتر. اما باز هم اگر با دید سخت گیرانه بنگریم فاصله بندر متروکه "گوتر" در اینسوی مرز تا "گوادر" آنسوی مرز فاصله بسیار است.
همه اینها را گفتیم که چه؟ گستره وسیعی در جهان را تصور کنید که نامش بلوچستان نهاده شده. امتیازات و تنوع اقلیمی و فرصت های بسیارش را بگذاریم کنار، اما دروازه های تماسی آن با دنیای بیرون خود را تجسم کنید. بسیار دور و معدود و کم عبور. چون قلعه ای حصار کشیده یادیگی بزرگ که نه کسی در آن وارد یا خارج شده. هر که هم درون آن بوده از دنیا به دور نگه داشته شده. دنیا هم با آن کاری نداشته. چون هزینه تعامل با آن را از منفعتش بیشتر دیده. یک محیط ایزوله شده طبیعی . جادوی این دیگ ایزوله شده طبیعی به راحتی قابل مشاهده است. هر که به هر نیتی به دورن آن راه یافته چاره ای جز تغییر زبان و لباس حتی فرهنگ در خود ندیده. حتی آنی که به عنوان خان و حاکم به آنجا کوچانده شده. از همه لحاظ شده بلوچ جز همان هوای تفاخری که به سر داشته.
در پرداختن به الگوی تماس جغرافیایی بلوچستان مطالعه موردی چند نقطه خاص لازم است. نقاطی که ویژگی های در خور و متفاوتی دارند. مانند شهرها و نواحی ذیل:
1- زاهدان
2- ایرانشهر
3- سرباز
4- سروان
5- چابهار
زاهدان: زاهدان با آن که قدمت ندارد بسیار اهمیت دارد. برای همه. از هر جنبه و لحاظ. قصه اش راز گونه است. اما پرداختن به آن جایش در این مقوله نیست. آنچه اینجا به آن اشاره می کنیم نسخه بلوچی هویت زاهدانی است. "بچه زاهدان" یک واژه جا افتاده است. خارج از استان یک معنا دارد و درون آن چیزی دیگر. خارج از استان بلوچ ها را به طور کلی برای سهولت "بچه زاهدان" یا "زاهدانی" می خوانند. کسی دیگر خاش و سراوان و نیکشهر را نمی شناسد. از نظر مرکز نشینان همه بلوچ ها زاهدانی اند. البته معنای لزوما مثبتی هم از آن مد نظر ندارند. بچه زاهدان یعنی کمش اهل دود و دم. میانه اش اهل قاچاق و بالاترش اهل گروگانگیری و اخیرا هم ترور! البته معنای مثبت هم در کنارش کم نیست: رک بودن و صداقت، جدیت در رفاقت و مایه گذاشتن در آن و بسیار قابل اتکاء بودن. اهل تعارفات سطحی و ریا کارانه نبودن. بزرگ منشی در امورات خرد و ریز و نوعی قاطعیت در امور.
در داخل استان معنای زاهدانی هم دو گونه است: بلوچ های مکران برای سهولت کار به سرحدی ها "زاهدانی" می گویند. چرا که بلوچ های زاهدانی اکثرا سرحدی اند و تنها شهر سرحد به غیر از زاهدان همان خاش است که نه قدمتی بیشتر از زاهدان دارد و نه رونقی در حد شهر های اصلی دیگر بلوچستان. لذا خاش اکثرا زیر مجموعه زاهدان در نظر گرفته می شود.
البته طبعا نسخه غیر بلوچی بچه زاهدان هم وجود دارد. مهم ترینش بچه زاهدانی هایی که در حقیقت زابلی اند. زابل چند وقت پیش (و از جهاتی هنوز هم ) تنها شهر جدی سیستان بوده است. در حقیقت کلمه سیستانی اسم فرهنگستانی و دیپلماتیک همان زابل است. بقیه شهر هایش که در جریان موج تقسیم بندی های اخیر تبدیل به شهرستان شدند، مشابه شهرستان های راسک و سوران بلوچستان شهریتی محدود و رشد نیافته دارند. زاهدان اگر "دزاپ" بوده باشد، زابل را هم در قدیم ظاهرا "نصر آباد سنجرانی" (یا "نصرت آباد" یا ناصر آباد") می نامیده اند.
با از دست رفتن سیستان بزرگ (وحتی خراسان بزرگ) از قلمروی ایران با تشکیل و استقلال کشور افغانستان فعلی توسط احمد ابدالی سردار شورشی نادر شاه، دیگر شهر زابلی در ایران نبود. این یعنی از دست رفتن بخش مهمی از هویت ایرانی آنچنان که فردوسی سروده و ثبت کرده است. پس لذا گویا رضا خان بود که چاره اندیشی کرده و با نام نهادن "زابل" به "نصر آباد سنجرانی" رفع مشکل کرده شد. جاذبه های شهری زاهدان همانگونه قبایل سرحدی دور و بر را به آنجا کشاند، زابلی ها را هم بدانسو روانه کرد. اما این همه ماجرا نیست.
هویت مهم زاهدانی دیگر را یزیدی ها و بیرجندی ها و حتی همان سیک های هندوستانی تشکیل می دهند که اگر چه از لحاظ عده ممکن است با دو گروه نخست برابری نکنند اما از لحاظ سابقه و قدمت هرگز کمتر نبوده و حتی بسیارند کسانی بین شان که جزء اولین ها بوده اند. ادامه دارد.
رازگو بلوچ