شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از
لابتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و
سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو
ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق
گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به
راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو
خواهی
(فریدون مشیری)
دوستان من شعرهای فریدون مشیری را شخصا که مطالعه می کنم تمام وجودم را گرمای خاصی می گیرد و کلامی را که دوست دارم بیان کنم در اشعار فریدون برایم قابل پیداست البته فروغ در وجودم حسی آرامش حس صبر و غرور را می دهد... این شعرها واقعا از درون آدمیزاد عاشق بلند شده واقعا زیباست البته این نظر شخصی بنده می باشد و به نظر تمامی شما دوستانم احترام خاصی قائلم و همه ی شما برایم بسیار عزیز می باشید با هر برخورد و شخصیت و منش و جنسی...
چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
با بر گ های مرده هم آغوش می
کنی...
(فروغ فرخ زاد)