پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

این مرد چه دردهاییکه که در سینه اش نگاهداشته است!

 

  این مرد چه دردهاییکه که در سینه اش نگاهداشته است!

یاسر کرد

 قبل از اینکه مطلبم را بخوانید یکسر به وبلاگ داستان بلوچ (عبدالواحد برهانی ) که
درلیست پیوندهای همین وبلاگ است بزنید و داستانهایش را بخوانید.

با نام عبدالواحد برهانی : داستان نویس ، نمایشنامه نویس و مترجم از سالهای دور و آن زمانیکه ایشان با هفته نامه مرزپرگهر همکاری داشت آشنا بودم . ناگفته نماند من همیشه از دیدار با اهل تفکر و قلم لذت برده و می برم. البته همیشه هم خیلی زود دیر می شود. زمانی برای تعطیلات عید نوروز برنامه ریزی کردیم که خدمت استاد فقید مرحوم اشرف سربازی برسیم. ما ایشان اسفند همان سال به دیار باقی شتافت. یکی از دانشجویانم که داستان زیبای «هدیه یونیسف به ما » را نوشته - مجید زردکوهی- از استاد برهانی گفت و ترجمه ای از ایشان به زبان فارسی کتاب تاج محمد طائر بنام گدا را که امضای عبدالواحد برهانی هم در آن بود را در اختیارم گذاشت.

خبر موفقیت ایشان در در نخستین جشنواره داستانهای بومی «کنام» که در دانشگاه فردوسی مشهد که امان تمنده رو آنرا در وبلاگش نشر داد مرا مشتاق تر که با ایشان دیداری داشته باشیم.

با ایشان در آبادان (در 5 کیلومتری ایرانشهر) که هر از چندگاهی شما نیز از جاده شلوغ آن رد می شوید و عنایت ندارید که در این آبادی مردی صاحب اندیشه فکر زندگی می کند به اتفاق اشکان اروند قرار ملاقات می گذاریم. استاد را که می بینیم موهای سپیدش و از همه مهمتر پک های عمیقی که بر سیگار می زند نشان از مردی دارد که سرد و گرم روزگارش را جشیده و دردی در دل دارد که شاید پک های سیگار فقط آنرا تسکین دهد.

اولین چیزی که در اتاق ساده و خودمانیش چشمها را می گیرد عکس چه گوارا انقلابی آمریکای لاتین است که بروی کمدش جسپ زده است. قابها و تندیسهای مختلف دیگر همراه با کامپیو تر استاد در ضلع دیگر اتاق قرار داشتند.. در کتابخانه اش مجموعه اشعار شاملو و یک ترجمه از شاملو و کتابهای دیگری که بیشتر ادبیاتی بودند ؛ گذاشته شده بود . می شد بین حرفهایی که استاد می زد و عکس چه گوارا و کتابهای شاملو ارتباط معنی داری برقرار کرد.

گپ و گفتگو بین ما و استاد گل انداخت. اشکان اروند از وبلاگ نویسی گفت و استاد هم از بحثهایی که اخیرا" در فضای وبلاگها راه افتاده بود خیلی به وجد آمده بود و می گفت خیلی وقتها با نام مستعار پیام می گذارد و در بحثها شرکت می کند. . من هم از ناشناخته بودن بزرگانی مانند برهانی در میان نسل جوان گفتم. در آنجا از این گفتیم که ایکاش بانک اطلاعاتی بوجود می آمد تا در آن اطلاعاتی از کارهای بزرگانی مانند برهانی جمع آوری می کردیم.

دوربین همراهمان نبود با تلفن همراه عکسهایی با استاد انداختیم. شاید روزگاری این عکسها هر چند با کیفیت پایین اما از مردی روایت کنند که عاشق مردمش بود و با دستهای خالی جور داستان نویسی نحیف بلوچ را کشیده بود.

از نگاه نافذ استاد همراه با پکهای عمیقی که به سیگارش می زد و نگاهی که به جاده شلوغ وسط قریه آبادان می انداخت می توانستی حدس بزنی که این مرد چه نانوشته های زیادی در سر دارد و چه دردهایی در سینه!

http://www.ganjamin.blogfa.com/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد