
نویسنده: علیرضا بیاتی
اشارهای از گئورگ لوکاچ
(برگرفته از مقدمه کتاب)
مسئله مهم در داستان یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ هراسهای حاکم بر عصر استالین، بر اردوگاههای کار اجباری و غیره نیست. حداقل اینجا در درجه نخست اهمیت قرار ندارد. این درونمایه زمانی در ادبیات غرب وجود داشته است. گذشته از این، پس از کنگره بیستم که انتقاد از دوران استالین را در دستور کار خود قرار داد، این هراسها تاثیر تکاندهنده نخستین خود را، بیش از همه برای کشورهای سوسیالیستی، از دست دادهاند.
دستاورد ادبی سولژنیتسین در این کتاب، دگرگون ساختن ماجرای یک روز بیحادثه در اردوگاهی نوعی به صورت نمادی از گذشته است، گذشتهای که هنوز پشت سر گذاشته نشده و به بیان هنری درنیامده است. با این که اردوگاهها اندکی از بسیار ویژگیهای دوران استالین را در بر میگیرند، اما نویسنده با این تصویر تیره و دلگیر زندگی اردوگاهی که ماهرانه ترسیم میکند، نمادی از زندگی هر روزه زمان حاکمیت استالین به دست میدهد. او آشکارا در این راه کامیاب بوده است، چرا که در برخورد هنرمندانه با موضوع این پرسشها را مطرح میسازد: این دوران چه خواستههایی را بر مردمانش تحمیل کرده است؟ چه کسی موجودیت انسانی خویش را به اثبات رسانیده است؟ چه کسی شأن و تمامیت انسانی خویش را حفظ کرده است؟ چه کسی از مهلکه جان بدر برده است و چگونه؟ چه کسی به گوهر انسانی خویش پایبند بوده است؟ این انسانیت در کجاها خدشهدار شده، در هم شکسته و لگدکوب شده است؟ وفاداری بیچون و چرای نویسنده به چارچوب تنگ زندگی اردوگاهی، آنهم به صورت عریان و بیواسطهاش، این امکان را به او میدهد که پرسش خود را یکجا هم به بیانی کلی و هم به گونهای مشخص با ما در میان گذارد. گریز راههای سیاسی یا اجتماعی که زندگی در برابر انسانهای زنده قرار میدهد، گریز راههای که پیوسته در حال تغییراند، در نهاد موضوعی که نویسنده مطرح میکند نادیده انگاشته میشوند. در حالی که پایداری یا زوال که همان بودن یا نبودن عینی آدمهای زنده است، نمودی صریح پیدا میکنند، آنچنان که هر تصمیمی که به تنهایی گرفته میشود تا سطح یک تعمیم منطبق با واقعیت فرا میرود و به صورت نمونهای بارز، خود مینماید.
تشکل داستان به تمامی و جزئیات آن برای همین منظور به کار گرفته شده است. برشی که از زندگی روزمره اردوگاه پیش چشم ماست، آنچنان که آدم اصلی در پایان داستان بر آن تاکید میکند، نشانگر روزی «خوب» در زندگی اردوگاهی است. و در واقع هیچ حادثه بخصوص، هیچ شرارت فوقالعادهای در آنروز اتفاق نمیافتد. ما شاهد نظم عادی اردوگاه و واکنشهای نوعی ساکنان آن بر اساس همان نظم هستیم. از این رهگذر نویسنده به مسائل عمده و مهم اشارهای میکند و میگذرد و این دیگر بر عهده تخیل خواننده است که مصائب عظیمتری را که بر آدمها رفته به تصور درآورد. این وسواس در تمرکز بر موضوعات اصلی دقیقا با شیوه بشدت صرفهجویانه محاکمات جور و هماهنگ است. از دنیای بیرون اردوگاه تنها آن عناصری نشان داده میشود که تاثیری ناگزیر بر زندگی آدمهای دربند دارد، از دنیای عاطفی این آدمها، آنهم به زیانی قابل فهم و سرراست، تنها به آن واکنشهایی پرداخته میشود که با گوهر انسانی آنها پیوندی مستقیم دارد ـ و حتی در این مقوله هم از اطناب نشانی نیست. بدین سان، این اثر ـ که اگرچه نمیتوان آنرا داستانی نماد گرایانه انگاشت ـ میتواند تاثیر ژرف نمادینی از خود بجا بگذارد، و این چنین است که مسائل هر روزه دوران استالین ـ حتی اگر در نگاه نخست هیچ وجه مشترکی با زندگی اردوگاهی نداشته باشند ـ به تلویح در این روایت شرح داده میشوند. حتی این اجمال بینهایت انتزاعی نوشته سولژنیتسین نشان میدهد که این اثر به لحاظ شیوه یک داستان بلند، یه نوولا (Novella) است و نه یک رمان (با اینکه این صورت ادبی میتواند کوتاه باشد) و این در حالی است که نویسنده میکوشد در خلال توصیف عینی خود به گستردهترین تمامیت ممکن و تاثیر و تاثری متقابل میان آدمهای نوعی در جهت غنا بخشیدن به سرشتها و سرنوشتهای آنان دست یابد. سولژنیتسین آگاهانه از هرگونه فرانگری پرهیز میکند. زندگی اردوگاه همچون وضعیتی پایدار باز نموده میشود. چند اشاره گذرا که به زندگی پیش از محکومیت افراد میشود، سربسته و مبهم است و رهایی از اردوگاه را کسی به خواب هم نمیبیند. در مورد آدم اصلی تنها بر این نکته تاکید میشود که شهر و دیار او در مدت زندانی شدنش بسیار تغییر کرده است و این که بازگشت به دنیای مالوف و آشنای گذشته به هیچ رو برای او ممکن نیست. این نیز پرتافتادگی اردوگاه را از زندگی واقعی بیشتر قوت میبخشد. بدین سان چشمانداز آینده از هر سو تیره و تار مینماید. آنچه قابل روئیت است روزهایی است یکنواخت، روزهایی که بد یا خوب سپری میشوند، اما هیچ تفاوت عمدهای با یکدیگر ندارند. در بازنمایی گذشته نیز به همین سان صرفهجویی میشود. جسته و گریخته اشارههایی که نویسنده به چگونگی گرفتار شدن پارهای آدمهای داستان دارد، اشاراتی صریح در قالب عباراتی خشک و بیطرفانه، خودسرانگی احکامی را که از محاکم اداری، شهری و نظامی صادر شدهاند، آشکار میکند. از مسائل عمده سیاسی ، فیالمثل از محاکمات بزرگ سخنی بر زبان آورده نمیشود، واقعیتها را ظلمات گذشته در خود فرو بده است. حتی از بیعدالتی تبعید هم که درچند مورد ذکری از آن به میان میآید، مستقیما انتقاد نمیشود، بلکه بیشتر به صورت واقعیتی تلخ، پیشفرض ناچار پذیرفته شدهی این هستی اردوگاهی باز نمود میشود. هر آنچه میتواند و باید پرداختن به آن وظیفه رمانها و درامهای آینده باشد در اینجا آگاهانه از قلم نویسنده میافتد. در این ویژگی ما تشابهی صوری، صرفا صوری، به لحاظ شیوه یا صورتی از داستان که پیشتر به آن پرداختهایم (نوولا) مییابیم. این به معنای واپس نشستن و ناتوانی در انتخاب صورتهای گسترده داستانی نیست، بلکه کشف آغازین واقعیتی است که صورتهای گسترده در خور خود را طلب میکند .
امروز دنیای سوسیالیسم در شب تاریک نوزایش مارکسیسم درنگ کرده است، آن نوزایشی که وظیفهاش نه تنها امحاء کژدیسگیهای زمانه استالین و سمتگیری بسوی آینده است، بلکه فراتر از آن، قابلیت دربرگیرندگی واقعیتهای تازه در کنار روشهای کهنه ـ نومارکسیسم اصلی است . در ادبیات رآلیسم اجتماعی همین وظیفه را به عهده دارد. ادامه آنچه در دوران استالین ستایش میشد و آنرا رآلیسم اجتماعی قلمداد میکردند، کار بیهودهای است. اما با این حال من معتقدم این نیز خطاست که با پذیرفتن هر آنچه در اروپای غربی پیدا میشود، از اکسپرسیونیسم گرفته تا فوتوریسم و با گذاشتن نام نئورآلیسم بر آنها و انداختن صفت اجتماعی، رآلیسم اجتماعی را دچار مرگی نابهنگام سازیم. اگر نویسندگان سوسیالیست بر آن شوند که وظیفه خویش را مورد مداقه قرار دهند، اگر بار دیگر در رویارویی با مسائل بزرگ زمان حال مسئولیت هنرمندانهای را که بر عهده آنهاست، احساس کنند، نیروهای عظیم از بند رها شده و در راستای دستیابی به ادبیات اجتماعی به مفهوم والا و بایسته آن به جریان خواهند افتاد. در این روند دگرگونی و نوشوندگی که رو بر تافتن بیدرنگ از رآلیسم اجتماعی زمان استالین را ایجاب میکند، نقش راهگشا و راهیاب در مسیری که به سوی آینده میرود از آن سولژنیتسین و داستان اوست . البته نویسندگانی از این دست که طلایهدار یک دوران شکوفایی در ادبیات بشمار میآیند، بیآنکه اثارشان مزیت هنری ویژهای را دارا باشد از فضیلت تقدم برخوردار خواهند بود. لیلو (Lillo) و پس از او دیدروبه عنوان نخستین کاشفان درام بورژوایی، نمونههای بارز این دسته از نویسندگانند. با اینحال، جایگاه تاریخی سولژنیتسین با آنها تفاوت دارد. زمانی که دیدرو از جنبههای نظری، شرایط اجتماعی را در قلب علایق نمایشنامهنویسی خود جای داد، به لحاظ درونمایه باب تازهای را بر روی تراژدی گشود، کممایگی دارمهایش از اهمیت نقش پیشروی او نمیکاهد. این ویژگی صرفا به شناخت انتزاعی این نویسنده از موضوعاتش مربوط و محدود میشود. اما سهم سولژنیتسین را به لحاظ درونمایه ادبی کارش نمیتوان با آنها مقایسه کرد. برعکس، کیفیت نگارش او در پرداختن به واقعیت روزاروز زمانه استالین و شقوقی از زندگی انسان که در برخورد با مسئله مرگ و زندگی، تاب آوردن یا از پای درآمدن، پیش چشم ما میگذارد، حرفی و سخنی نو است. اردوگاه کار اجباری نمادی است از زندگی هر روزه در دوران حاکمیت استالین، و دستاورد سولژنیتسین پرداختن تصویری است از خود زندگی اردوگاهی به صورت ماجرایی فرعی با کلیتی که هر آنچه برای عملکرد جمعی یا فردی در زمان حال اهمیت دارد، همچون پیشدرآمدی ناگزیر برای شناخت همان زمان حال، در آن باز نموده میشود.
برای دانلود کتاب اینجا را کلیک کنید.
http://solzhenitsyn.persianblog.ir/