علی افشاری
علی افشاری − مسئله بیگانه و چگونگی مواجهه با آن یکی از مباحث رایج و چالشبرانگیز در فرهنگ سیاسی ایران از دیرباز تا کنون بوده است. شرایط اقلیمی و سیر تحولات تاریخی باعث شده است همواره خارجی نقشی پر رنگ در زندگی ایرانیان داشته باشد.
چرایی این مسئله برمیگردد به موقعیت جغرافیایی ایران و منابع غنی و سرشار آن که همواره مورد طمع هر قدرت جهانی بوده است.
برتریطلبی ایرانیان
اما مسئله همچنین ریشه در برتریطلبی ایرانیان نیز دارد. ایرانیان از پیشگامان تاسیس امپراتوری و نظام سیاسی در آسیا و از بنیانگذاران تمدن در جهان هستند که به نحو شگفت انگیزی توانستهاند از دل هزارتوها و گذرگاههای سخت تاریخ استمرار خود را حفظ بنمایند. حیات چند هزار ساله پیوسته پیچیدگی و ویژگیهای خاصی را برای ساکنین فلات ایران پدید آورده است. البته توجه به گسستها در طول تاریخ ایران، هضم کردن قبایل مهاجم و پارادایمهای زیست و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی متفاوت، یکسان قلمداد کردن سرشت ایرانیان در طول تاریخ کهن را با دشواریهای زیادی مواجه میکند. همچنین اساسا اعتبار سرشت گرایی و اعتقاد به وجود ذاتی واحد و تغییر ناپذیر برای یک ملت مورد تردید است. تلقی هگلی از وجود یک روح وحدت بخش در میان ملل با واقعیتها و پژوهشهای علمی سازگاری ندارد . اما اگر همه این ملاحظات را کنار بگذاریم بحث بر ساختهبودگی و نرمافزاری ملت را در نظر نگیریم و تعارضهای قومیتی نیز مفروض واقع نشوند، از منظر ابجکتیویستی (عینیگرا objectivist) ناسیونالیسم ایرانی واقعیتی غیر قابل انکار در حیات سیاسی جامعه ایران است.
ایرانیان عمیقا ملیگرا بوده و از غرور ملی برخوردارند. حضور در صحنه جهانی از سپیدهدم تمدن تا کنون حس تبار ویژه به آنها بخشیده است. از این رو در ناخودآگاه جمعی و وجدان اجتماعی ملت، ایرانی در صدر همه ملل مینشیند و محور و اساس عالم فرض میگردد. دیگر ملتها نکوهش میشوند و هر یک به دلیلی در مرتبه نازلتری قرار میگیرند و حتی تحقیر میشوند.
شاهنامه ترجمان خودبرتربینی ایرانیان است. حوزه تمدنی ایران و ایران باستان نابترین نقطه زمین است که رشک و حسد همه ابنای عالم را بر انگیخته است. لشگر سلم و تور که اقوام کمتر فرهیخته و فرودست عالم را در خود جای دادهاند ، همواره در توطئه و دسیسه هستند تا این موهبت یزدانی و اقلیمی ایرانیان را فرا چنگ آوردند. شاهکار حکیم ابوالقاسم فردوسی، بزرگترین منبع هویت بخشی به فرهنگ و زبان فارسی است، اما حس سیادت و سروری ایرانیان را از نسلی به نسل دیگر انتقال میدهد. ایران در منظر اکثریت قاطع ایرانیان "خورشید زمین" تصور میگردد. این حس اگر با واقعیت تطابق داشته باشد ایراد چندانی ندارد اما اگر نشانی از آن نتوان در زمین سرد واقعیت جست و این تصور فقط در آسمان ذهن و آرزو ارتفاع بگیرد، آنگاه نتایج منفی برای تحصیل منافع ملی و پیشرفت کشور خواهد داشت.
تمایل به حس خودبرتربینی در دوران امپراتوری هخامنشیان و ساسانیان با واقعیتها تا حدودی همخوانی داشت اگر چه هر دو امپراتوری بزرگ سرانجام فرو پاشیدند و نتوانستند شکوه و عظمت خود را در جهان و منطقه نهادینه کنند. اما میراثی را از خود به جای گذاشتند که همه حکومتهای بعدی علی رغم منشأ غیر ایرانی در آرزوی احیای آن بودند. سلسله صفویه نخستین تلاش پس از اسلام برای احیای شکوه ایران باستان به عنوان موجودیتی مستقل بود که با ترکیب ایران گرایی و فرقه شیعه دولتی را بنیان گذاشت که توانست قدرت منطقهای را شکل دهد. اما فاصله گرفتن ایران از قافله پبشرفت جهانی بعد از چند قرن اراده برای تبدیل به قدرت جهانی را با ناکامی مواجه ساخت.
آغا محمد خان قاجار اگر چه توانست بعد از دههها اقلیم تکه تکه شده و نظام ملوک الطوایفی ایران را یکپارچه سازد و حکومتی مقتدر در حوزه تمدنی ایران تاسیس کند اما تلاشهای او به دلیل قسی القلبی نادرش و دست تصادف تاریخ در داخل مرزهای کشور متوقف شد و تثبیت اقتدار ایران بر مرزهای شمالی نیمه تمام ماند.
ایران در دوران ضعف و فترت
شکستهای ایران در جنگهای متعدد با روس در دوره فتحعلی شاه شوک سنگینی را به اقتدار ایرانی وارد ساخت، شوکی که بهترین بیان آن در حیرت عباس میرزای ولیعهد متبلور شد که گریبان نظامی خارجی را گرفته بود و با تعجب میپرسید:" فرنگی بگو چی در دنیا عوض شده که شما این قدر قوی شدید و ما ضعیف". جدا شدن مناطقی که زمانی شوکت تمدن ایرانی را بازتاب میدادند و گسترش نفوذ قدرتهای جهانی که کشور را تا آستانه تبدیل شدن به مستعمره به پیش بردند، پایانی بود بر احیای قدرت جهانی ایران. زمانی روسیه تزاری و امپراتوری فخیمه بریتانیا ایران را به حوزه نفوذ خود تبدیل کردند بعد شوروی کمونیستی جای روسیه تزاری را گرفت که در تحلیل آخر منافع ملی و برتری طلبی ناسیونالیسم روسی بر انگارههای ایدئولوژیک آن میچربید. "برادر بزرگ " کد همان امپراتوری ضد خلقی سرنگون شده بود که رویای دستیابی به آبهای گرم دنیا را در سر میپروراند. هنگامی که خورشید در سرزمین بریتانیا غروب کرد، آمریکا جایگزین انگلستان شد.
اما ضعف و فترت ایران در دو قرن اخیر باعث نشد تا حس خودبرتربینی ایرانیان به حاشیه برود. پادشاهان قاجار خود را "قبله عالم " مینامیدند. محمد رضا شاه پهلوی سودای ایجاد تمدن بزرگ را داشت که آمریکائیها را نیز کنار میزند. جمهوری اسلامی نیز از ابتدا در اندیشهام القرایی جهان اسلام بود که در سایه گسترش بیداری اسلامی مقرر است امپراتوری غرب به عنوان کفر جهانی را متزلزل سازد و پرچم اسلام را بر فراز ویرانههای آن به اهتزاز در آورد.
این حس تا آنجایی قوی بود که اعضای کنفدراسیون دانشجویان در برخوردی که با پلیس آمریکا در خصوص اعتراض به سفر شاه به واشنگتن دی سی در پیش از انقلاب داشتند، خطاب به پلیس آمریکا فریاد زدند: "یانکی به خانهات برگرد!"
به عبارت دیگر علی رغم همه مشکلات توسعه نیافتگی کشور، حکومتهای ایران پس از دوره قاجار داعیه جهانی نیز داشتند. رضا شاه از طریق هم پیمانی با قدرت جدید الظهور آلمان نازی میخواست با رها کردن کشور از اعمال نفوذهای بیجا و تمایلات استعماری انگلستان و شوروی، در قدرت جهانی نیز سهیم گردد. پسرش محمد رضا شاه پس از اینکه اولیای دولت انگلستان با جلوس وی به سلطنت موافقت کردند و در کودتای 28 مرداد نیز دوباره او را به عرصه حکومت اقتدار گرا برگرداندند، به مرور به این نتیجه رسید که از طریق همکاری با قدرت جهانی و پذیرش نمایندگی آن قدرت منطقهای ایران را احیا کند. از این رو با ایفای نقش ژاندارم منطقه و اتحاد استراتژیک با آمریکا توانست پس از دههها سیطره ایران بر منطقه را با اتکاء به حمایت آمریکا به واقعیت نزدیک گرداند.
اما جمهوری اسلامی از طریق ستیزه جویی خارجی ، گسترش نفوذ در عراق ، لبنان و گروههای ضد آمریکایی در منطقه و دنیا و یاغیگری در برابر نظم جهانی کوشیده است تا قدرت خارجی ایران را افزایش بدهد. امری که علی رغم تحمیل هزینههای سنگین بر کشور ، بی موفقیت نبوده است. اما موفقیتی که شکننده و نا پایدار است.
بیگانه هراسی، در عین حال انفعال و ضعف در برابر خارجی
بنابراین در خلال ادوار مختلف تاریخ ایران بیگانه و تهاجم احتمالی قدرت خارجی واقعیتی بوده است که نسلهای مختلف ساکنان ایران زمین با آن مواجه بودهاند و بخشی از زندگی آنها بوده است. به عبارت دیگر زندگی ایرانیان در دو قطب زجر ناشی از حکومتهای استبدادی و خطر استیلای بیگانگان در نوسان بوده است. اشتیاق برای سرکردگی جهانی و منطقهای در کنار این دو ضلع، هندسه جهان گرایی ایرانیان را شکل بخشیده است. نتیجه این نگرش پارادوکس بیگانه هراسی و انفعال و ضعف در برابر خارجی بوده است.
از یک طرف بازسازی شکوه ایام گذشته میل به تقابل با دنیا را شتاب میداده است و مرتبه نازل بیگانه را بستری برای ندیده گرفتن آن میدیده و غرور و فخری بزرگ را پدید میآورده است. اما از سوی دیگر احساس تنهایی و نا امنی دائمی از همسایگان نوعی انفعال و محافظه کاری را دامن میزده است. شکستهای بزرگ از یونانیان، روم، اعراب، مغولها، ترکهای آسیای میانه، عثمانی، افغانها، روسیه تزاری و انگلستان تاثیرات عمیقی بر فرهنگ سیاسی ایرانیان پدید آورده است. مهارت در سازگاری و تطبیق پذیری با شرایط جدید، قدرت هاضمه جذب فرهنگ مهاجم و در هم تنیدن آن با فرهنگ بومی و تسلیم پذیری در برابر قدرت قاهر نتایج این تاثیرات هستند.
در مقاطعی از تاریخ که حکومتها فاقد مقبولیت مردمی بودهاند مردم در برابر تهاجم قدرت خارجی که نیرویش شکست ندادنی تلقی میشده است، سکوت ورزیدهاند و حتی بعضا به امید رهایی از ستم حاکمان و نجات از قتل و غارت مهاجمان با سپاه خارجی نیز همراه شدهاند. به عبارت دیگر در زمان اوج گرفتن ظلم حکومتهای ستمگر و به خصوص در تاریخ معاصر و ضعیف شدن ایران در سپهر بین المللی ، این تصور در میان عامه مردم رواج یافته است که زمانی امکان تغییر حکومت وجود دارد که قدرتهای جهانی از سیاست پشتیبانی و یا سکوت در برابر حکومت داخلی دست بردارند. در نگرش بخشی از جامعه سرنوشت ایرانی مقهور اراده قدرتمندان عالم است که بدون نظر آنان تغییری اساسی در صحنه سیاسی کشور رخ نمیدهد. رصد رفتار جمهوری اسلامی و به خصوص مواضع رهبری نشان میدهد که آنها نیز دچار این عارضه هستند و از این رو دریافت تضمین امنیتی از دولت آمریکا را از پیش شرطهای حل بحران هستهای اعلام کردهاند.
در این میان فرصت طلبانی نیز بودهاند که برای صعود از نردبان قدرت ننگ وابستگی و هموار کردن مسیر بیگانگان را نیز به جان خریدند. تاریخ ما و به خصوص تاریخ معاصر مشحون از صفحات تاریک خیانت شیفتگان قدرت و ثروت و آستانه بوسی آنها بر درگاه بیگانگان است . البته حساب این افراد جدا از کسانی است که در سایه اجبار قدرت خارجی سعی کردهاند با مصالحه، مذاکره و نرم خویی کشتی بحران زده کشور را به سلامت از شرایط طوفانی عبور دهند. رفتار آنها و به خصوص مهار فشارهای خارجی از طریق خنثی کردن آنها با یکدیگر مصداق شعر سعدی است که میگوید : "در کف نر خونخوارهای جز به تقدیر و رضا کو چارهای ". همچنین حاکمان نابخردی نیز چون سلطان محمد خوارزمشاه بودهاند که با اصرار بیجا در حفظ جان تاجر خطا کار و نزدیک به دربار و محاسبه غلط از توانایی خود میهن را به ورطه حمله چنگیز خان افکند.
در مقاطعی از تاریخ ترس از بی ثباتی و یاس از حکومت ستمگر داخلی نیز بعضا به منجیگرایی دامن زده است تا دستی از جهان خارج بلند شود و به داد آنها برسد. مانند وضعیت کنونی کشور که شدت سرکوب و خشونت سازمان یافته حکومتی برخی را به غلط به این نتیجه رسانده است که چاره حل مشکل استبداد در ایران حمله خارجی است.
غلبه طولانی غرب و شرق بر فضای سیاسی ایران و محروم کردن آن از گسترش حوزه نفوذ در در منطقه خاور میانه به همراه میراث تاریخی دو گانه "سروری طلبی در جهانی" و "هراس از انقیاد در برابر بیگانه زورگو " باعث شکل گیری مناسبات بیمار آلود و بحرانی در تنظیم رابطه با دنیا شده است.
سوء ظن افراطی، رواج عمیق تئوری توطئه، دشمن پنداری، نا امنی ناشی از نبود متحد استراتژیک ، عدم شفافیت، پیچیدگی و چند منظوری در فرایند مذاکرات، بیگانه ستیزی و توهم آقایی در دنیا ابعاد این بحران را آشکار میسازند.
البته سوابق استعماری و رفتار سلطه آمیز خارجی به خصوص تعدیهای روسیه، اقدامات پیچیده بریتانیا و حمایت دولت آمریکا از استبداد و ایجاد اختلال در روند دموکراتیزاسیون در گذشته و غلبه یکجانبه گرایی در رویکردهای کنونی آنها نقش زیادی در این مناسبات مخرب داشته است. پایان بخشی به بحران در روابط خارجی ایران حرکتی دو سویه را میطلبد و طرفهای خارجی نیز باید اقداماتی برای رفع سوء ظنها انجام بدهند. دیدگاه کلاسیک ضد امپریالیسم در رواج نگاه به دنیا در قالب دو قطب سیاه و سفید نیز موثر بوده است.
البته از نقش مولفههای ژئوپلتیک، ژئو استراتژیک و ژئو اکونومیک نیز نباید غفلت کرد. موقعیت جغرافیایی ایران در اتصال غرب و شرق در آماج تاخت و تاز قرار گرفتن بی تاثیر نبوده است. به عنوان مثال اگر ایران همسایه جنوبی شوری نبود، آنگاه چه بسا حمله متفقین و پل پیروزی قرار دادن آن در جریان جنگ جهانی دوم رخ نمیداد. البته دروازه مهاجرت و تاخت و تاز اقوام بسیار بودن همهاش نتایج منفی نداشته است بلکه به قول داریوش شایگان یکی از صفات برجسته فرهنگ ایران جنبه ارتباطی و میانجیگری آنست. وی میگوید : " یکی گرایش به ارتباط برقرار کردن با فرهنگهای دیگر، یعنی تاثیر پذیرفتن و نفوذ بخشیدن، که ملازم یکدیگرند و دیگر قدرت " سنتز" . این دو صفت فرهنگ ایران را جهانی کرد. ایران توانست حلقه رابط میان آسیا و دنیای غرب باشد، از یک سو با هند و تمدنهای بودایی مرتبط باشد، (بلخ مرکز مهم اشاعه دین بودا بود)، و از یک طرف دیگر، به غرب روی آورد"
لزوم تصحیح فرهنگ سیاسی
اما درمان این مناسبات بیمارگونه نیازمند تصحیح فرهنگ سیاسی است. تکیه گاه اصلی این مطلب بر ضرورت چنین درمانی است. به عبارت دیگر پیدا کردن جایگاه مناسب منطقهای و جهانی نیازمند ارائه یک سیاست خارجی آلترناتیو است تا در سایه مشارکت دیدگاههای مختلف بتوان ضمن درمان بحران، نگاه درست در زمانه کنونی به مناسبات جهانی را مهندسی کرد.
نخست باید توجه کرد پارادایم کنونی دنیا جهانی شدن و کمرنگ شدن مرزهای ملی است . در دنیای کنونی تنها برای انسانیت میتوان اصالت قائل بود. ملیت و حاکمیت ملی تنها محدوده تصمیم گیری و تعیین سرنوشت را برای جماعتی از انسانها فراهم میکنند که سابقه زیست مشترک ، سنتها ، زبان و فرهنگ مشابه و خاطرههای جمعی را دارند. اما مرزهای جغرافیایی آنها را از دیگر ملل جدا نمیکند. نظام جهانی یکپارچه، تکنولوژیهای پیشرفته اطلاعاتی و ابزارهای ارتباطی آنها را مقیم جهان واحد کرده است که هر دم تعاملها و پیوندها افزایش پیدا میکند . هر چه میگذرد جهان وطنی از آرمان به واقعیت نزدیکتر میشود.
پس باید توجه کرد که معنای بیگانه و خودی در جهان امروز فرق کرده است. آنها صرفا بر اساس تعلق به سرزمینی واحد تعریف نمیشوند . خودی وقتی خودی است که به حقوق یک ملت ارزش میگذارد . حکومت استبدادی و عواملش دیگر خودی محسوب نمیشوند بلکه از هر بیگانهای بیگانهتر هستند. سید علی خامنهای، عزیز جعفری، سعید مرتضوی و دیگر ایادی سرکوب برای ملیونها ایرانی خواهان تحول هم وطن محسوب نمیشوند بلکه غریبههایی هستند که چونان اشغالگران هستی آنها را به تاراج بردهاند . همانگونه که قذافی برای مردم لیبی خودی نبود و بیگانهتر از نیروهای ناتو بود که برای ویران کردن ماشین جهنمی سرکوب او به یاری مبارزین لیبی آمدند. خارجی اگر به حمایت یک ملتی بیاید و استقلال آنها را مخدوش نسازد، متجاوز بشمار نمیآید.
پس معیار خودی و بیگانه همسویی با خواست ملت، امنیت کشور ، وفاداری به منافع ملی و سرزمینی و رعایت حقوق سلب ناشدنی مردم است. قطعا وجود دولت ملی و درونگرایی ضروری است و تنها باید عناصر داخلی تصمیم گیر امور باشند اما حکومت و گروهی از عناصر داخلی وقتی به سمت نقض حقوق شهروندی انسانها رفت دیگر بیگانه است و بر عکس اگر نیروی خارجی به قصد کمک و حمایت از خواست مردم بر آمد غریبه محسوب نمیشود البته در هیچ شرایطی نقشی در تعیین سرنوشت و تنظیم مناسبات داخلی پیدا نمیکند.
بنابراین همسویی و یا مخالفت با خارجی فی نفسه لزوما تعارض و تناسب با ملی بودن ندارد بلکه کیفیت و محتوی موضع و همسویی آن با خواست یک ملت است که عیار ملی بودن را مشخص میسازد.
در این میان کم رنگ کردن بدبینی و سوء ظن مفرط که پایگاه بیگانه هراسی و بیگانه ستیزی است اهمیت مضاعف دارد. بر خلاف تصور دائی جان ناپلئونی نیرویی در دنیا وجود ندارد که شب و روز در حال دسیسه برای زمین زدن ایران و ایرانی باشد. ذهنیت دشمن ساز و خصومت محور باید جایش را به محاسبه عقلانی بدهد. البته هیچ کشوری نیز خیر خواه ایران نیست. اما از دل روابط پیچیده جهانی و فرصتها و تهدیدها باید کشتی سیاست خارجی را به نوعی هدایت نمود که منافع بیشتر و مضرات کمتر را عاید میهن و ملت نماید. هر کشوری میخواهد جایگاه نخست را از آن خود کند از این رو از رقابت گریزی نیست. اما رعایت قواعد بازی ، پرهیز از دشمن انگاری در دنیا ، مشارکت فعال و سازنده در تحکیم عدالت سیاسی در دنیا و اصول رقابت منصفانه شالوده مناسبی برای تنظیم سیاست خارجی فراهم مینماید.
تا زمانی که ایران در محاصره دشمنان قسم خورده تصور شود و تارهای بیشتری دور پیله توهم پیچیده شود، دشوار بتوان چرخ توسعه کشور را به جلو راند. انداختن بار همه تقصیرات و مشکلات بدوش مداخله بیگانگان ضمن اینکه با واقعیت تناسب ندارد به نوعی بی مسئولیتی و کاهلی نیز دامن میزند.
لزوم نگاه واقعبینانه به جایگاه ایران
اما مهمترین عنصر در اصلاح ذهنیت ایرانی به دنیا، پذیرفتن واقعیتها است که ایران کشوری در حال توسعه است. اگر چه پتانسیلهای زیادی برای بر کشیدن و رشد کشور برای آینده وجود دارد اما موقعیت بالفعل و سرمایه نقد کشور آنی نیست که سودای قدرت جهانی را در سر پروراند. تعلیق باز سازی شکوه دوران باستان ایران تا زمانی که مقدمات این آرزو فراهم شود عاملی اساسی در پیشرفت و توسعه کشور است.
پرهیز از خود بزرگ بینی و در عین حال نیفتادن در بیراهه خود کم بینی و وادادگی نقشی مهم در اعتلای کشور دارد. اولویت کنونی کشور رشد داخلی ، افزایش تولید و تعالی سرمایههای مادی و معنوی برای حل مشکلات کشور و رساندن میهن به مدارج بالای توسعه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی است تا در سایه تولید دانش و اطلاعات بتوان کشور را به لحاظ سطح پیشرفت تکنولوژیک، علم، تولید و رفاه عمومی به جایی رساند که بتواند الگوی موفقی را به نمایش بگذارد.
رسیدن به این مهم نیازمند تعامل و تعاون با دنیا و پرهیز از ستیزه جویی است. زمانی میتوان از امکانات و فرصتهای جهانی برای رشد برخوردار شد که ضمن حفظ استقلال و حراست از منافع ملی روابط خارجی را به گونهای تنظیم کرد که نیازهای کشور و ملاحظات امنیتی ، سیاسی و اقتصادی تامین شود و هم حقوق و منافع مشروع دیگر کشورها نیز رعایت گردد.
در این راستا داعیه جهانی حاکم بر ذهنیت ایرانی باید تغییر یابد و رسالت گرایی در عرصه بین المللی چه در قالب تبدیل اسلام به قدرت جهانی ، یا ستیز با امپریالیسم و احیای امپراتوری ایران نفی گردد. درعوض بهره جستن از فرصتها برای بهینه سازی موقعیت بین المللی و جهانی از طریق رایزنی و صلح و دوستی با کشورهای منطقه و دنیا در چهارچوبی غیر تهاجمی جایگزین شود. شرایط کنونی محتاج عبور از پارادایم جهان گشایی و جهان گیری به جهان پذیری و داد و ستد عقلانی با دنیا و به تعبیر دکتر حسین سیف زاده " میهن گرایی جهان وطنی" در محدوده امکانات و تواناییها است.
ایرانی که بتواند در تولید علم و دانش سهمی در خور در دنیا باشد، نرخ سرانه تولید ناخالص داخلی آن در جمع برترینهای دنیا قرار بگیرد، مهاجرت نخبگان آن متوقف گردد ، صادراتش حداقل متوازن با وارداتش شود و اقتصاد آن از وابستگی به بلای سیاه نفت رهایی یابد، قاعدتاً در شرایطی قرار گرفته که بتواند در دنیا عرض اندام کرده و حوزه تمدن ایران بزرگ را به لحاظ سیاسی احیا کند.