من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشی جور تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بریزو من نتوانم
دوران جهان بی می وساقی هیچ است
جز زمزمه ساز عراقی هیچ است
هر چند در احوال جهان می نگرم
حاصل هم عشرت است وباقی هیچ است
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آنکه بانگ آید روزی که ای بیخبران راه نه آنست و نه این