پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

خاطرات گرسنگی

خاطرات گرسنگی
الک وک / ترجمه شهرزادنیوز,

"آفریقا هلاک از گرسنگی است، آمریکا چاق است." این را الک وک، مدل سودانی‌الاصل که در حال حاضر در بروکلین زندگی می‌کند و هر دو دنیا را می‌شناسد، در گفتگویی با ابیگیل پستا می‌گوید.

Alek-Wek

شهرزادنیوز: من می دانم گرسنگی یعنی چی. وقتی 7 ساله بودم، من و خانواده‌ام در خانه خودمان به دام افتاده بودیم و وسط گلوله‌ها و بمب‌های جنگ داخلی که در جنوب سودان زمین و زمان را سوراخ می‌کردند، به هم چسبیده بودیم.

بیرون رفتن از خانه به معنای خطر تجاوز بود، یا دزدیده شدن و یا مرگ. گاهی باید بیرون می‌رفتیم تا به توالت در حیاط پشتی برویم، اما سینه‌خیز به آن‌جا می‌رفتیم تا گلوله نخوریم. یک شب مادرم قفل در خانه را چرخاند تا مطمئن شود که قفل است و ما در امانیم؛ یکی از مردان مسلح در حیاط فکر کرد که این صدای کلیک ماشه تفنگ است و مثل دیوانه‌ها شروع کرد به شلیک کردن به اطراف. والدینم، هشت خواهر و برادرم و من با غذایی که مادرم در حیاط پرورش می‌داد، زنده ماندیم: سبزیجات، غلات، بادام زمینی. ما همان چیز اندکی را که داشتیم با همسایه‌مان شریک می‌شدیم – کسانی که ناپدید نشده بودند. گرسنگی احساس دردناکی بود.

14 ساله که شدم پناهنده شدم و با یکی از خواهرانم به لندن فرار کردم؛ مادرمان دو سال بعد آمد. در آن جا وقتی یک جوینده استعداد در یک نمایشگاه خیابانی مرا پیدا کرد و گفت که باید مدل شوم، به دنیای کاملا جدیدی وارد شدم. خندیدم و گفتم: "چی؟ مسخره‌ام می‌کنی؟" اما او مسخره نمی‌کرد. به یکباره در حال ژست گرفتن جلوی عکاسان بودم و مواجهه با نوعی وحشت جدید – پاشنه‌های بلند کفش‌ها و راه رفتن روی صحنه مد. یکی از آن شوهای آوانگارد را به یاد دارم، باید لباسی می‌پوشیدم که پر بود از لکه‌های خون و در حالی که کفش‌های پاشنه بلندی به پا داشتم وانمود می‌کردم که روی صحنه با یکی دیگر از مدل‌ها در حال زد و خورد هستم. فقط سعی می‌کردم زمین نخورم و طول سن را تا به آخر بروم و برگردم در حالی که روی پایم هستم. در این جهان، دریافتم که آدم‌های زیادی وجود دارند که گرسنه‌اند، اما به دلایل دیگری. آن‌ها می‌خواستند اندام خاصی داشته باشند، چه اندام‌شان برای این کار مناسب بود یا نبود. آن‌ها تصمیم گرفته بودند، غذا نخورند.

امروز، در ایالات متحده زندگی می‌کنم، جایی که رستوران‌ها در بشقاب‌های بزرگ پرس‌های بزرگ غذا سرو می‌کنند و مردم اغوا می‌شوند که بیش از حد بخورند. بسیاری به جای چیزهای دیگر فقط زنده‌اند تا غذا بخورند. در رستوران‌های محله من در بروکلین همیشه از گارسن می‌خواهم که غذای اضافه مرا بپیچد تا به خانه ببرم. دوست پسر سابقم بارها از من خواست که از این کار دست بکشم، چون به نظرش خجالت‌آور بود. (شاید به این دلیل است که دیگر با او دوست نیستم.) به او گفتم: "شرم‌آور آن است که ما خیلی بیش‌تر از دیگران داریم." برای مثال شاخ آفریقا را در نظر بگیر – چندین کشور که همسایه وطن من سودان هستند. تقریبا یک میلیون پناهجو بر اثر گرسنگی از سومالی گریخته‌اند و در کمپ‌های کنیا و کشورهای مجاورش خواهان کمک هستند. این آدم‌ها هیچ چیز ندارند، مادران شیر ندارند که به بچه‌هایشان بدهند.

اخیرا تصمیم گرفتم با بچه‌های مدارس محله‌ام درباره گرسنگی صحبت کنم – یک قدم کوچک محلی تا کودکان بتوانند در ابعاد جهانی فکر کنند. به عنوان یکی از نمایندگان آژانس پناهجویان سازمان ملل که به پناهجویان خدمات ارائه می‌کند، فکر می‌کنم شاید بتوانم چشم‌اندازم را با دیگران در میان بگذارم و بین این دنیاهای جدید پلی بزنم.

چیزی که یافتم، امیدبخش بود. بچه‌ها گوش می‌کنند، سؤال می‌کنند. آن‌ها می خواهند بدانند چه کاری از دستشان برمی‌آید. اکنون شروع کرده‌ام به صحبت با بچه‌ها در سراسر دنیا از طریق اسکایپ. ما همه سوابق خانوادگی مختلفی داریم، روابط متفاوتی داریم و غذاهای مختلفی می خوریم. اما در یک چیز سهیم هستیم: ما غذا می‌خوریم تا خود را تغذیه کنیم، تا قوی‌تر بشویم. غذا می‌خوریم تا زنده بمانیم.

برگرفته از سایت دیلی بیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد