سلسه نوشتار ریشه شبهه ها:
2-چه انتظاراتی از یک وبلاگ نویس بلوچ قابل تصور
است؟
رازگو بلوچ
چه انتظارات بالقوه ای از یک وبلاگ نویس بلوچ قابل تصور است؟ این سوالی است که به گمان برای اول بار در حال تجربه و رسیدن به پاسخش هستیم. سوالی بس مبهم و شاید چنان پیچیده که می شود معمایی بی جوابش دانست.
وقتی که فرهنگ کتابت بلوچ تازه طفل طفل شیرخواره ای است، دنیا دفاتر کهن هزاره های خود را رفته رفته جمع کرده و به دنیای صفحه کلید و حروف دیجیتالی روی آورده است. بیچاره بلوچ ناچار است غوره نشده مویز شده و دیگران را همراهی کند. اما چه همراهی؟ از کجا بیاغازد؟
از هر جا که آغاز کند می بیند که دیگران هزاره ها پیش در صفحه کاغذ و پوست و پاپیروس آغازیده اند و حال دارند نان افتخارش می خورند و چوب تحقیر بر سر او می کوبند. او سر در گم می ماند. از شعر و ادب شروع نوین کنم یا اول برای ادبیات شفاهی ام فکری کنم؟ به فلسفه و اندیشه های عمیق بپردازم یا مشکلات نان و آب و قاچاق سوخت؟ نام و نشان و تاریخ و جغرافیایم را ثبت و ضبط کنم یا به سیاست بپردازم و از حق و حقوق امروزم بگویم؟ سردر گمی پشت سردرگمی!
نگاه که به دور و بر می کند می بیند هیچ ندارد. نه کتاب آنچنانی نه روزنامه نه رسانه های تصویری. چشم به دهان افراد دور و بر می دوزد آنها هر یک یا ذکر شش نمبر می کنند یا دارند چانه زنی می کنند برای فلان پست و موقعیت. یا اگر خیلی هم هنر کرده و اهل سیاست باشند نام این کاندید و آن کاندید انتخابات را بلغور می کنند که تا اینبار کدام شاهکار خلقت را روانه مجلس کنند. گمان دارند کار اجتماعی و سیاسی نهایتش یعنی همین و بس. آنها هم که آن سوی آب اند و دورترند و مصون از قهر قجر نه انگار که این همه عقب ماندگی و مصیبت را می بینند و فقط بر این طبل می کوبند که بلوچستان عزیز کی آزاد می شوی که ما منتظر وزرات و صدارتیم! گویی همه مشکلات حل شده و مانده همین یک!
باخود می گوید باشد. اول از نقد خود آغاز می کنم. از نقد درون. تا بفهمم کجای کار هستم و چه باید کنم. و آغاز می کند. اول همه از ظن خود یارش می شوند. می گویندخوب است بنویسد. بلوچ است دیگر. حتما همان را که من می خواهم و در سر دارم خواهد نوشت. اما فردای روز است که نجوا های شبهه و تردید از هر سو بلند می شود:
بعض اهل مناصب دولتی که اکثرا جز تمجید و تشکر نمی پسندند و هر چه غیر این است را نامربوط و مخرب می دانند در دم اخم می کنند. منتظر می مانند کجا قلمش به خطا رود تا دمارش برکنند.
بعض سیاسیون دور از وطن هم که فقط شعار مرگ بر قجر می پسندند هر چه منتظر می مانند و می بینند طرف حرفش از جنس دیگری است چهره ای عبوس کرده و خشمگین در می گذرند.
بعضی از ملاهای آتشین بلوچ که می گویند اسم ما را اگر به خیر هم بردید عذاب این دنیا و آتش جهنم را یکجا خریده اید. بالای چشم مان هم ابرو باشد به شما ربطی ندارد. پس کافی است فقط نام خود را در نوشته ای ببینند توپخانه را فورا آتش می کنند. کمترینش پرس و جو برای حکم ارتداد!
بعض دانشگاهی ها که می بینند از این حرف ها نه خرده پست و مقامی بر می خیزد و نه مدرک ارشد و دکترایی در قبالش می دهند می گویند شاید این طرف دیوانه است. ولی ما که نیستم . ما هزاران کار دیگر داریم. بگذاریمش به حال خود. شاید سال دیگر ما نماینده مجلس شدیم و خواندن این حرف ها هم باعث رد صلاحیت می شود!
بعض بزرگان طوایف که می بینند این مردک نادان اول چیزی که به باد فنا داده اعتبار جایگاه و پیشینه شان است. پس موتور تخریب شان را با سرعت هزار دور در دقیقه روشن می کنند. مهارت بعضی شان در به لجن کشیدن این و آن هم زبانزد تاریخ بوده است.
بقیه عوام بلوچ که یقینا چشم شان به دهان یکی از این بالادستی ها است و تکلیف شان روشن است. احتمالا می گویند می دانید اصلا این را گماشته اند که بلوچ را تخریب کند. تحقیر کند!
حق هم دارند این معصوم های پاک سرشت. "نقد از درون" نهال تازه ای است. چرا باید بشناسندش؟ هیچ بلوچی زیر سایه اش تا به حال ننشسته. هیچ کس میوه اش زیر دندان نفشرده. هیچ کس شاید نام درختش را هم نشنیده. نمی داند که کار همه نویسندگان و شاعران واهل فکر نقد از درون بوده است. سعدی را می شناسند بهتر از هر کس، حافظ را هم، مولانا و خیام دیگران را هم. ولی یادشان می رود که این اجل مردان هم حتی به نقد است که ماندگارند. گاهی بقد به اهل دیار خود و گاهی به نوع بشر!
ولی مشکل چیست؟ هیچ یک به زبان بلوچی ننوشته و نسروده اند. در میان بلوچ نبوده اند که از بلوچ نقد کنند. آنها هم که بلوچ بوده اند همه در گفتار بوده و کتابی ننوشته اند. دوباره یاد آور می شوم: سعدی که گلستانش انتقاد نامه عصر و دیارش است که بلوچ نبوده. مثنوی که ملت را تا سرحد سخره می کشاند بلوچ نبوده. رندی های حافظ و نیش و کنایه های گاه و بیگاهش به بلوچی نبوده اند. عبید زاکانی و ایرج میرزا و صادق هدایت و صدهای دیگر هیچ یک بلوچ نبوده اند. بلوچ هنوز زخم نقد بر تنش نخورده. حتی برای بلوچ جک هم نساخته اند و خود هم برای خود نساخته است! پس سخت می گیرد بر منتقد آنچنان که کافر حربی به مومن!
ولی بلوچ در حوزه انتقاد هم برای خود نامی مخصوص و جاودان دارد در تاریخ که شاید یگانه و منحصر به فرد است: "مبارک رازگو" . حتما شنیده اید. اگر نه پدران تان خوب شنیده اند. نام "رازگو" که مای بی لیاقت و کمترین برای خود برگزیده ایم از همین شخصیت آمده. از "مبارک رازگو" ، که منقد صریح الهجه ماندگار فولکلور بلوچ بوده! شاید کسی همچون بهلول. کاش کتابی هم می داشت که کار فرزندانش اینهمه سال بعد آسان تر می بود. بیائید نام این شخصیت پر افتخار تاریخی مان را با پاس داشت و حرمت به شیوه اش زنده نگه داریم.
رازگو بلوچ
ادامه دارد