پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

اینجا هم ایران است - قسمت ۲

 

 اینجا هم ایران است - قسمت ۲

با بچه های مدرسه عباس آباد و آقای تناور معلم مدرسه خداحافظی می کنیم.

جاده خاکی قرار است ما را به چاههای لشکر و از آنجا به چاه بلوچ برساند. سال های میانی دهه هفتاد، لشکر 41 ثارا... به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی برای ریشه کن کردن ناامنی 50 حلقه چاه را برقی کرده و در اختیار خانواده های فقیر منطقه قرار داده تا صاحب آب و زمین بشوند و نانشان را با قدرت بازو از کیسه گندم درآورند نه با زور تفنگ از کیسه تریاک. باید برویم ببینیم این اتفاق افتاده است یا نه.

در راه به مهدی بهرامی می گویم، مهدی جان! ما آمده ایم که درد مردم را فارغ از دعواهای سیاسی بنویسیم. بینی و بین ا... هر طرفی که هستی باش، فقط حقیقت را به ما نشان بده.

مهدی انگشت اشاره اش را از شیشه ماشین به بیرون نشانه می رود و فیلسوفانه می گوید: حقیقت آنجاست، پیش آن پیرزن خوشه چین.

نگاه می کنم، زیر آفتاب سوزان زنی میان «سیفال» به سختی خم و راست می شود. می ایستیم. نزدیک می شویم. پیرزنی حدوداً 70 ساله، خیس عرق با انگشت های پینه بسته، مزرعه درو شده را به تمنای خوشه ای جا مانده از تیغه کمباین، می کاود.

پیرزن خوشه چین اهل عباس آباد رودبار جنوب

ثوابت باشد ای دارای خرمن - اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

گونیِ نیمه پری دارد از دشتی که کرده است. فکر می کردم خوشه چینی گندم حالا دیگر منسوخ شده است، اما ظاهراً گران شدن آرد این سنت قدیمی را احیاء کرده است. لااقل برای این پیرزن بینوا که اسمش «گنجی پای مز» است. ننه گنجی، از شدت فقر، ناگزیر است نانش را زیر همین آفتاب داغ از لابه لای همین سیفال های تیز و برنده ، خوشه خوشه پیدا کند.

می گویم، مادر خانه ات کجاست؟ کپر کوچکی که آن دورها دیده می شود را نشانم می دهد و می گوید، خانه ام همان کپر است. ننه گنجی از طرح پر سر و صدای کپرزدایی که انصافا قابل تقدیر است سهمی نبرده است. به او گفته اند، تو پیری، اگر افتادی مُردی قسط وامت را کسی نیست بپردازد، پس خانه، بی خانه.

می گویم، مادر جان! یارانه هم می گیری؟ آهی می کشد و می گوید، می گیرم ولی بیش از دوا و درمانم نمی شود. مریضم، هر بیماری که بگویی به جان من هست. اولاد مردینه ای هم که خدا براتم نکرد تا امروز عصای دستم باشد. چیز زیادی برای خوردن ندارم، ماه تا ماه رنگ گوشت نمی بینم. مگر اینکه کسی سفره امام بیندازد یا جشن عروسی و خدای نکرده عزایی باشدو تکه ای گوشت گیر بیاید.

می گویم، مادر روزی چند ساعت خوشه چینی می کنی؟ اصلا نان چند ماه را از خوشه چینی درمی آوری؟ نگاهی به آسمان می اندازد تا بداند خورشید کجاست. می گوید، صبح ساعت 6 آمدم، الان دیگر رمقم تمام شده و هوا هم خیلی گرم است، باید برگردم خانه. هم می گوید، از اول تا آخر، سرجمع شاید 5 من گندم (15 کیلو) جمع کنم، آرد دو ماهم به دست می آید، الان دوره گرانی است. کیسه آرد 25 هزار تومن ، که می تواند بخرد؟ قبلا همه چیز ارزان بود، ولی الان تا همین موتور هشت بخواهی بروی کلی باید کرایه بدهی.

ننه گنجی را در تنهایی اش می گذاریم و راه را پی می گیریم.

در کنار یکی از چاه های لشکر ، ماشین را جلو چند کپر متوقف می کنیم. زنی با پنج دختر کوچکش توی سایه دیوارِ پمپ برقی نشسته است. کوچکترین دختر موهای طلایی دارد و چشمان خوشرنگ سبز.

دختر بچه در رودبار جنوب

شوهر زن که چوپان است ، از گله 400 تایی ارباب، یک بزغاله هم برای خودش ندارد! بچه ها هیچ کدام مدرسه نمی روند، چون مثل پدرشان شناسنامه ندارند. محرومیت از مدرسه به خاطر نداشتن شناسنامه برای مادر بینوا چندان مهم نیست، اما محروم ماندن از یارانه دولتی او را به سختی آزار می دهد.

زن بلوچ می گوید که غذای همه روزه فرزندانش فقط نان و دوغ است. گوشت که هیچ وقت، اما شاید بیست روزی یکبار بتواند قاتقی از مرغ برای بچه ها درست کند.

در میان شکوه های زن بلوچ آنچه بیش از همه دل آدم را به درد می آورد، این است:

ـ شوهرم رفته ... برای بچه ها شناسنامه بگیرد، گفتن دو تا گوسفند بیار تا کارت را راه بیندازیم!! آرزو می کنم این ادعا دور از حقیقت باشد، یعنی ما تا این حد از انسانیت فاصله گرفته ایم؟!!

خانواده کپرنشین در رودبار جنوب

بی شناسنامه ها

در این لحظه دختر جوانی که برای گریز از گرما صورتش را پوشانده از کپر همسایه بیرون می آید و به جمع ما اضافه می شود. دختر، با لهجه بلوچی صحبت می کند ، اما نه آنقدر غلیظ که ما متوجه نشویم. به همه چیز معترض است. به گرانی، بی جاده ای و نداشتن مسکن، به آرد کیسه ای 25 هزار تومان و قند کیلویی دو هزار تومان ، به قبض یک ملیونی برق کشاورزی و به قیمت مرغ نیم کیلویی که 5 هزار تومان شده.

دختر جوان زبان گویایی دارد. بعد از انتخابات او اولین کسی است از این قشر زجر کشیده که می بینم سیاست های احمدی نژاد را زیر سوال می برد. بی سواد است، اما قاطعانه همچون یک اقتصاد دان کارکشته ادعا می کند که 45 هزار تومان یارانه به گران شدن قیمت ها نمی ارزد. او می داند که بچه ها باید میوه بخورند و ندارند. می داند که ماست صفرا می آورد و غذای اصلی سفره نیست، بلکه باید در کنار غذای دیگری خورده شود نه به عنوان غذای اصلی و آن هم همه روز. او قسم می خورد که در خانواده 6 نفره آنها هر کیسه آرد 6 روز بیشتر دوام نمی آورد. از حساب و کتاب آنقدر می داند که کیسه آرد با کرایه حمل درمی آید 27 هزار تومان، یعنی هر ماه 135 هزار تومان از یارانه 270 هزار تومانی آنها فقط صرف نان خالی می شود و نیز می داند که باقی یارانه آنها هم در میان تورم روزافزون و کرایه ماشین گم می شود.

کپر

دختر بی سواد بلوچ اعتراض دیگری هم به دکتر محمود احمدی نژاد دارد، او در میان حیرت و تعجب من می گوید: ما که خبر داریم، احمدی نژاد به جای اینکه به درد ما برسد، پول برای زلزله زده های پاکستان می فرستد!

اطلاعات دختر بلوچ به روز نیست، اما به هر حال او معترض است. درست مثل پیر مردی در آن حوالی که می گفت ، به خدای محمد حاضرم یارانه خانواده 6 نفره ام رابه دولت ببخشم ، ماهی صد هزار تومان هم دستی بگذارم روی آن به شرطی که قیمت گازوئیل بر گردد به قبل از هدفمندی .

در ادامه این گزارش می خوانید :

مرگ یک جوان فقط به دلیل بارش باران و نبودن جاده .

خانه هایی که با یک طوفان نابود می شوند.

خانه هایی که دولت ساخته است و موش ها سوراخشان کرده اند.!

http://mahjoor8.blogfa.com/post-91.aspx

+ نوشته شده در دوشنبه 16 خرداد1390ساعت 14:49 توسط احمد یوسف زاده | آرشیو نظرات
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد