پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

از هیچان تا سیستان

    

عبدالواحد برهانی


  در ادبیات شفاهی مردم بلوچ از جمله ، حکایتی است که گرسنگی تاریخی مردمان بلوچستان و سیستان، و نیز همدردی و تعامل دیرینه و مستدام آنها با یکدیگر را به خوبی نشان می دهد.
هیچان ، روستایی است در دهانهء جنوبی ـ تنگ سَرهَه ـ ؛ همانجا که دادشاه ، مادام کارول آمریکایی را کشت. وحکایتی که نقل می شود، به نام ـ سگ های هیچان و سگ های سیستان ـ تقریبا در تمام بلوچستان معروف است.

حکایت می کنند که درست چون همین سال های ما ، چون امسال و پارسال و هفت سال ، هیچ باران نبارید. و سگ های هیچان از گرسنگی به تنگ آ مدند. و تصمیم گرفتند تدبیری کنند، وبرای نجات از گرسنگی راهی بجویند. پس زوزه کشیدند و یکدیگر را فرا خواندند و گرد هم آمدند و شور و مصلحت کردند. و تنها طریق آن دیدند که راهی سیستان شوند ؛ که به انبار گندم معروف بود.
پس از یک ماه شب و روز پیمایی ، خسته ورنجور به ـ کاروان دَ رـ فرود آمدند؛ تا آبی به دل ِ ناشتا بزنند و دمانی بیاسایند. از قضا درآ نجا یک دسته سگ دیگر در سایه ای لمیده بودند ؛ که با دیدن اینها سر بلند کردند. سگ های هیچان ، هلاهوش از تشنگی ، عجالتا خود را به حوضچه های آب جاری رود خانه سپردند. و درآ ن غلت زدند و آب خوردند و بیرون آمدند. ونزد دستۀ دیگر رفتند و سلام و علیک کردند و احوال جوییدند. و حوال چنین شنیدند :
در سیستان، هفت سال است که آسمان نمی پس نداده است. و گیاهان و چار پایان همه از بین رفته اند. حتی موشی به سوراخی باقی نمانده است. وما ، تنها یک جان از هفت جان خود را به کول بسته به هیچان می بریم. بلکه در آنجا چیزی باب دندان بیابیم.
سگ های هیچان گفتند :
ــ ما خود سگ های هیچانیم ؛ که پس از هفت سال چون زمین سیاه شد شور و صلاح کردیم و به طرف سیستان براه افتادیم؛ که درآنجا چیز دندان گیری مگر دست دهد.در این هفت سال ؛ ما نان را به خواب هم ندی...
سگ های سیستان، چشم هاشان درخشید :
ــ گفتید « نان»!؟..
سگ های هیچان گفتند :
ــ آری؛ « نان ».
ــ چیست این « نان »؟!
یکی از هیچانی ها ، با پنجه ا ش شکل گردی روی ماسه ها کشید و گفت :
ــ این است « نان ».
سیستانی ها که لب و لوچه هاشان آ ب افتاده بود برای اطمینان بیشتر ، یک بار دیگر پرسیدند :
ــ « نان » همین است؟
هیچانی ها گفتند :
ــ همین است.
در این وقت ، سگهای سیستان ناگهان حمله ور شدند به « نان ». و چنان گرد و خاکی به پا کردند که ـ نان ـ در آن میان گم شد. ناچار ایستادند، تا گرد و خاک رقیق شد. و دیدند که ازـ نان ـ اثری نیست. پس به هم پریدند که، تو خوردی...تو خوردی!...
و سگ های هیچان ، اوضاع سیستان را دریافته ، یواشک ، دم شان گذاشتند لای پای شان. و زدند به چاک دره ی « آلیـد َر ». و سرازیر شد ند به مقصد هما ن هیچستان خود ؛ که ، وقتی « نان » دست نمی دهد ، خوشا « آب ِ » ولایت.
این که نقل شد، حکایتی است از فرهنگ مردم. ومنظور از نقل آن ، به هیچ وجه توهین به سگ های هیچان و سیستان نیست ؛ اگر چه گرسنگی در عین کار و کوشش ، عیب نیست که نقل آن توهین به حساب آید.
منظور از نقل این حکایت ، یاد آوری آ ن رشتۀ باریک ِ ارتباطی است بین انسان و انسان ؛ از زابل تا هیچا ن. و از بلوچستان تا سیستان ؛ که وقتی روزگار تنگـش را می کشید ، به امید یاری روی به یکدیگر می نهادند.
اما بگذر از سگ ها، وبگذار قحطی هفت سالۀ قدیمی را ؛ که داستان امروز داستان دیگری است. داستان من و تو ست در هم اکنون. در خشکسالی هفت سالۀ کنونی ؛ که پایانی هم برایش متصور نیست. و در هیچستان من ، هیزم هم قحط است. تابستانم بی آب . و زمستانم بی هیزم. وقحطی من ، منحصر به این ها هم نیست.
تو از میان شولای خاکستری شهر سوخته چون ققنوس سر بر می آوری ؛ وزندگی جدیدی را آغاز می کنی . وهمه ی امکانات زمینی هم به یاری ات می شتابند تا اسناد هستی و چیستی خود را به جهان اعلام کنی. حتی هامون خشکیده ات را از فرش اسفل ، به عرش اعلی برسا نی. ودود از قلهّ ی تفتان برآوری. در این معنی که موضوع من است ، آیا می دانی، هامون چیست ، وتفتا ن کجاست؟
وقت آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغا بُن که خَزَف می شکند بازارش.
تقابل میان ِ خزف و لعل ، عینا مانند تغابن بین هامون و تفتان است. که در اینجا به زیان تفتان ، و به نفع هامون تمام شده است.حافظ ، که این بیت از اوست، به خوبی می دانسته که لعل از کوه بدست می ـ آید . و خزف ، از دریا و دریاچه.
وقتی سخن از ـ نشانه ی یک فرستنده تلویزیونی است ، آ ن نشانه ، بی گفت وگو ، باید هیا تی مانند یک دکل داشته باشد؛ مانند تفتان. و اگر به دلایلی ، با تفتان مخالفت شد، ـ نخل ـ بلوچستان همچنان ایستاده، در تمامت اینجا خود نمایی می کند. و اگر با کمال بی انصافی ، با این هم مخالفت شد، می شود با همان بی انصافی، بلوچستانی ها را وادار به غمض عین کرد . و پیشنهاد برادر دانشمند و ارجـمند ما، آقای سلمان صالح زهی را پذیرفت، و کلمۀ ـ هاتف ـ را ، که جمع اضداد بسیار خوب و با مسما یی است، جانشین ـ هامون ـ کرد. اما، با این هم مخالفت شد. واصرار بر اصرار آمد که شبکه تلویزیونی استان ، در حضیض هامون بماند. هامونی که گاه نیمه خالی است وگاه خالی. ودر حالت خالی گودالی است، بی فخر و فایده؛ که کم ترین زیان اش ، سقوط ارزش فرهنگی یک رسانۀ دیداری ـ شنیداری به اعماق وَیلات ـ است ؛ در حالی که از آغاز، که دستگاه ارزشمندی با بودجه کلان راه اندازی می شود، هدف، بی گمان سقوط و پسروی و انحطاط نیست؛ بلکه، تما یل به اوج و ترقی و تعالی است.
در پس زمینۀ آرم تصویری شبکه هامون، « دکل »ی است. ودر آغاز هر روزۀ برنامه ها، لوگوی گرافیکی شبکه هامون ، چون پرنده ی کوچکی به پرواز در می آید. می رود و بر بالای آن دکل ، مقام می کند.
این خود گواه آن است، که این پرنده ی کوچک، استقرار بر ا وج شانۀ امن و استوار و وافی به مقصود تفتان را می طلبد . نه در غلـتیدن و فرو ُافــتید ن به عمق حضیض ِ ویل ِ عریض ِ هامون را. و خوش دا رد آوازش را بر بلندای یک کوه سر دهد. نه در مُغا ک چاهی ؛ که شباهت به مقـبره های خانوادگی پارتی های باستان می برد. ـ اگر چه پارتی ها ، به لحاظ نام وزبان ولباس ، به بلوچستانی ها شبیه ترند، تا سیستانی ها.
در نظر بیاوریم جمعیت مردمان بلوچستان را که در پهنه ی وسیع خاک استان پراکنده ا ند. ودر نظر بیاوریم خاک بلوچستان ـ بلوچستان ایران را فقط ، که از کجا ها تا به کجا ها کشیده شده است. و در مقابل ، کل جمعیت سیستان چند نفر ، و کل مساحت آن چند کیلومتر مربع است. آن هم در حالی که بخش عمده ای از خاک سیستان ، وبخش عمده ای از بافت جمعیتی آن را بلوچ ها تشکیل می دهند. ودر نظر بیاوریم ، زبان مردمان بلوچستان را؛ که از هزاران سال پیش تاکنون محفوظ مانده است. وبافتۀ محکم ومنضبط و اصالت یافته ای است ، از زبان های گوناگون پارسی باستان ، پهلوی ، اوستایی ، سغدی ، وآرامی ، و...که به مراتب بیش از لهجۀ سیستانی می تواند به غنای زبان فارسی بیفزاید. این سخن ، گزافه گویی نیست ؛ کا رشناسان زبان و ادبیات فارسی، که آثار نویسند گان بلوچ را مطالعه کرده اند ، در این خصوص اتفاق نظر دارند.
زبان بلوچ، به گواهی حروف و واژه ها و نحوه تلفظ ، نه گویشی از گویش های گوناگون فارسی کنونی، بلکه قطع نظر از تاثیرات اندکی که در سده های اخیر از فارسی وعربی ، وحتی انگلیسی پذیرفته ، باز مانده ی تک افتاده ای از زبان های باستانی است؛ که به دلیل زنده بودن و پویا بودن و بروز بودن ، شاید بهتر از متون باستانی بتواند مورد استفاده ی محققان زبان های باستانی قرار گیرد. فرهنگ های زراعی ، و شبانی ، و ساربانی ، که از تاثیرات فرهنگ های معاصر کمتر صده دیده، گواه زنده ی این مدعایند.
به این چند دلیل عمده که گفته آمد، بسیار غریب می نماید که شبکه تلویزیونی ِ استان به جای « نخل ـ تفتان ِ » به آن سر بلندی و برازندگی ِ مضاعف ، چگونه چاه شغاد را به میدان رستم دستان ، برگزیده است.
شیکه هامون نه تریبونی برای مردم استان، وعرصه ی تجلی تاریخ و فرهنگ و معنویت قوم، بلکه وسیله ای برای تهی کردن از آ ن است.از اوضاع و احوال و برنامه سازی ها چنین بر می آید که ، طرف باید سُم به نعلی بسپارد که نعل بند به دلخواه خود شکل داده است، و نمی خواهد بداند هم، که این موجود سُم دار نیست که هیچ، اساسا حیوان هم نیست ؛ و اتفاقا انسان است؛ و مصداق شعوبا و قبائلا ؛ که لتعارفوا ـ هم در باره اش صادق است. و شعوب و قبائل ، ا لزامات و محذوراتی هم دارند. و مختصاتی خاص خود دارند ، که خدای آفرینـنده در سرشت شان نهاده است. و با یک امر یا نهی ، که ربطی به معاریف و منکرات ندارد هم ، بر طرف نمی شود.این شعوب و قبائل ، با چهرۀ مسی یا مفرغی خود ، از آن سوی هزاره ها آمده اند. و آمده اند تا با نام و چهره و ارزش های خود زندگی کنند. آمده اند تا خود در متن زندگی میدان داری کنند . نیامده اند که از چهره و مختصات بدلی و رنگباخته ی آنان به منظور جلب تماشاچی استفاده شود.
آنچه از ما در اینجا نمایش داده میشود ، نمایندۀ چهرۀ واقعی ما نیست. قومی که با چهره و آبـروی خاص خود ، وبا ارزش های خود، در کتاب های پیش از تاریخ ثبت شده و هنوز هم به همان قرار مانده، نمی تواند بی فرهنگ وبی ارزش باشد.اما نقل هایی که از ما میشود بی شباهت با آدمیان نخستین ، یا جنگلیان آمازون نیست. کسانی که زبان آدمیزاد سرشان نمی شود. حرف شان را با اشاره به یکدیگر می فهمانند.یعنی، هنوز به حیوان ناطق تبدیل نشده اند. و از قانون جنگل استفاده می کنند و تریاک می ــ کشند و هروئین و کوکائین رد می کنند ، و از بیچاره کردن دیگران محظوظ می شوندو..اما صدا،...
ما یک دقیقه هم در شبکه استانی صدا نداریم ؛ تا آنچه هستیم را به قضاوت بگذاریم.در حالی که برادران سیستانی به لهجه ی خودشان ، تماس تلفنی دارند. مسابقه ترتیب می دهند. فیلم دوبله می کنند . نمایش اجرا میکنند. لورل و هاردی و گربه نره در می آورند.و..البته آنها هم شاید به آنچه باید ِ شان ، نرسیده اند ؛ و ما هم که بخیل نیستیم و نمی خواهیم دست پیش بارش رحمت بگیریم.اما این باران همجهانی که به مصداق آن مثل ، باید بر همه جا و همه کس به یک سان ببارد، چرا از این تکه از ایران دریغ می شود؟ چرا تیرگی یک تکۀ کوچک از پوست تن ایران ، آن هم بر اثر تابش آ فتاب ، به قانقریا نعبیر می شود؟ آیا ممکن نیست ، جوان ترین و روان ترین و شاداب ترین خون زندگی را در زیر همین سطحۀ کوچک تیره ، و اتفاقا به دلیل همان تندی آفتاب ، بتوان یافت؟
جوابی نمی آ ید.روشنفکران و شاعران و نویسندگان و مورخان ومحققان سیستان نیز سکوت کرده اند!
کمترین انتظار این است که این بزرگواران ، که ما انتظار خود از آنان را چنین به صراحت اعلام می کنیم ، خود نیز بزرگواری خود را همان چند ، بپذیرند. و اقلّ ِ اقلّ ، به دلایلی که پیش کرده ایم ، این انتظار ما را به رسمیت بشناسند؛ تا ما هم بدانیم که هیچ کس از آنان در این تصمیم هامونی دخیل نبوده، و فردا که تاریخ ، فارغ از بایستی های من و ما ، به قضاوت می نشیند ، در کنار برادران ، سر بلند باشند . زیرا آنان آگاهند ، که در ایران باستان اقوامی بودند. و قومی بود ، سکایی؛ و قومی بود ، ماکایی. و این دو قوم ، در همین دو قلمرو ، بود و باش و بده و بستان دا شتند. شادی را تقسیم می کردند. و درد و مرگ وعزا را نیز تقسیم می کردند. واگر چه ناتنی ، اما برادر وار می زیستند. حکایت آغاز این مقال ، گواهی است بر آن گذشته های خوب. با این همه ، روشنان سیستان، در تاریکی نشسته اند، و فسفر جسم شان ، به «روشنی» بسنده کرده ؛ و انگار، از آعاز هم ، به «روشنایی ـ روشنگری » نمی اندیشیده اند.
و ما ،همان چنان به انتظار ، همداستان با نخلستان، خاموش وار ، با ریه های تفتان دم می گیریم.و با خضر زنده ، ریشه می دوانیم. و از خزانه های جاز و موریان می نوشیم و می شکیبیم و می شکیبیم ومی شکیبیم. ت. ت.ت. تمام.


توضیحات :
1ـکاروا نـدَ ر ، و آ لـیـدَ ر: دو درّه اند در میانه راه ایرانشهر ــ خاش ، زاهدان ، زابل ؛ که محل فرود کاروان ها بوده اند . درکارواندر ، شهرک سر سبز و خوش آب و هوایی به همین نام موجود است .
2 ـ به گزارش مرکز آمار ایران ـ ایرانشهر جوانترین شهر ایران است .
3ـمورخی نوشته است ، رستم زال که یلی بوده در سیستان، از نظر قومی ، بلوچ ، واز طایفه نارویی بوده است . نارو ، آبادی یا شهری است ، شاید ـ در پاکستان ، یا افغانستان کنونی.
4ـ نام قدیمی بلوچستان ، در دوره هایی مَکـَه ، ماکا ، مچیا و...بوده است . و «مَکـُرا ن ِ» فعلی که می گوییم بی رابطه با این نام ها نیست.
5ـ خضر زنده، کوهی است در بالادست شهر بَـزما ن ؛ که قلۀ آ ن در زمستان ، برف پوش می شود.ـ صد کیلو متری جاده ایرانشهرـ کرمان.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
narooei جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:23 ب.ظ http://pishinshahrdari80.blogfa.com

ya bayad paziroft
ya osyan kard
agar bepaziri in bi qeyrati hamchon khore rohat ra kharash khahad dad
agar osyan koni goya sarat ra gero gozashteii
hal bayad che rahi dar pish gereft?!!!

بلوچ شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

سعدی (علیه) در کتاب بوستانش میگوید
خدایا تو شبرو به اتش مسوز = که ره میزند سیستانی بروز
چه انتظار بی جائی از این قوم دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد