از نی بی نوا می نویسم
از سکوت صدا
می نویسم
از شب و گریه ها می نویسم
بی تو بیهوده را می نویسم
در شگفتم چرا
می نویسم.
اما واقعن چرا مینویسم؟ نمیدانم! شاید به این دلیل که حرفهایی برای گفتن دارم یا شاید به این دلیل که به آن احتیاج دارم و یا شاید به دلیل این جمله انیشتین : " کسی که بسیار میخواند خنگ میشود" شاید میخواهم خنگ نباشم!
بدبختانه, بخش عمدهی انرژی من بابت ِ صرفن زنده ماندن هدر میرود و دیگر چندان چیزی برای بقیه کارها باقی نمیماند. با این حال تا وقتی ممکن باشد به نوشتن ادامه میدهم. نوشتن, مثل هر کار هنری دیگری فرایند پیوستهای است در جهت کشف امکانات بینهایت هستی. یک تکه کاغذ سفید میتواند هولناک باشد, همچنین میتواند هیجان برانگیز باشد وقتی ایدهها تصاویر و صداها به یکدیگر میپیوندند و اثرشان را روی صفحه باقی میگذارند. برای من هیچ تجربهای با این کار قابل مقایسه نیست. به محض اینکه کیبورد را لمس میکنم آن بخشی از «من» که قبل از آن از وجودش بیخبر بودم زنده میشود.یک پزشک به من گفت دیگر قادر به ادامه زندگی نیستم, ریههایم توانایی کافی ندارد و فقط باید بروم خانه در سکوت بنشینم و اینکه به زودی خواهم مرد.
انسان شدن معیارهایی می طلبد.
فرهنگ، جنس بنجل روشنفکربازها نیست. بایست درون خودمان ببالد. وقتی باخته ایم می
بینیم اما آدم هایی را که با امکانهایی نزدیک به ما، حال و روز خوش تری دارند.
حسودمان می کنند البته این افراد!
طلبکار بودن ساده ترین شیوه است. مایوس نمودن، امن ترین بهانه است برای نخواندن و نخواندن و نفهمیدن. رحم مخاطب ها را برانگیختن به این امید که قضاوت مان نکنند. وضعیت شان فرق دارد خب! تاریخ زیست شان را عَلم کرده اند برابر ضعف هاشان تا فرصت دلیل خواستن را گرفته باشند از بقیه. انبان لغات جانسوز بودن، میانبری است برای فرار. که طرف را توی رودربایستی سوال پیچ نکردن آدم ناخوش احوال بگذارند. که وقتی تز دادند، بقیه روشان نشود که بپرسند خب این که گفتی حرف حسابش کو؟! که بی سوادی مخفی بماند.
حیف! هنوز ابتدایی ترین آموزش ها جا نیفتاده اینجا. بلاهت است زیاد با خود ور رفتن، با نقص و قوت ها کشتی گرفتن. مطالبه ی صبر، یعنی که نمی خواهی مسیر عوض کنی. یعنی زمانه توی سرت بکوبد و تو تنها عضله قوی کنی. بعد هی پناه ببر به فلسفه های گُریز ، آنارشیستی یا نیهیلیستی با این بازار داغ کتاب هایش. پناه ببر به جلسات زیرزمینی مدیتیشن داغ این روزها، پناه ببر به نفرین و خدا انکاری های احساسات مآب ِ سینوسی، پناه ببر به لذت و اپیکوربازی. خودخواهی ست لابد که توقع می زاید.
وقاحت اشکال گوناگون دارد. یکی با زبان. یکی مکتوب. یکی به نگاه. گمان کرده "حق" است وقتی که می توان سرتاپای مخاطب را ورانداز نمود. مکلف است مخاطب، سیخ بنشیند به شنیدن توضیح گوینده ی محق! بی حق و حقوق متقابل البته.
حتی در کوچه بن بست هم راه آسمان باز است فقط باید پرواز را آموخت.