وقتی سایهی سیاه سکوت و خفقان بر پهنای کشوری سنگینی میکند و از بیم دیکتاتوری حاکم هیچکس را یارای سخن گفتن نیست، وقتی تمامی الفاظ جهان را در اختیار داریم و آن نمیگوییم که به کار آید چرا که تنها یک لفظ در میان نیست؛ «آزادی». آن زمانی است که هنرمندی فریاد فروختهی ملتش را در آواز خود جای میدهد، هنرش فارغ از ارزش زیباییشناختی و لذت آفرینی، کارکردی اجتماعی مییابد، زبان زمانهی خود میشود و زبان به اعتراض وضع موجود میگشاید:
“پرسش من این است
هرگز به فکرتان رسیده که این سرزمین مال ماست
مال کسی است که بخش بزرگی از آن را در اختیار دارد
… حصارها را ویران کن
آنها را در هم بکوب
این سرزمین مال ماست”
ویکتور خارا شاعر، خواننده و نوازنده انقلاب شیلی در «لکوئن »، شهری کوچک در حومه سانتیاگو، پایتخت شیلی، به دنیا آمد. والدین ویکتور کشاورزانی ساده بودند و پدرش مانوئل که به عنوان کارگر در مزارع کار میکرد، کارگری که یک روز سرکار بود و یک روز بیکار!.
مادرش «آماندا» نیز برای کمک به خانواده کارهای خانگی انجام میداد. پدر ویکتور الکلی بود و همین موضوع موجب گشته بود فضای خانه آنها، فضای آرامی نباشد و همواره فضای متشنجی باشد، به ویژه زمانی که پدرش، مادرش را کتک میرد. سرانجام پس از چند سال، پدر ویکتور برای کار در مزارع از شهر خارج شد و مسئولیت نگهداری ویکتور و خواهر و برادرهایش بر عهده آماندا مادرش افتاد.
ویکتور خارا خود در یکی از ترانههایش دوران سخت کودکیاش را اینگونه تشریح میکند:
“همانند بسیاری دیگر، من عرق ریختن آموختم
نه فهمیدم که مدرسه چیست و نه دانستم بازی چه معنایی دارد
در سپیده دم آن ها مرا از رختخواب بیرون کشیدند
و در کنار پدر با کار بزرگ شدم”
آماندا زن فرهیختهای بود که گیتار مینواخت و آواز میخواند و او بود که نواختن گیتار و ترانههای فولکور شیلی را به ویکتور آموخت و نقش زیادی در تکوین هویت ویکتور خارا داشت. به راستی سبک موسیقی ویکتور خارا از لحظاتی که او با مادرش گذراند، تأثیر گرفتهاست، آماندا با اعتقاد زیادی که به قدرت و نقش آموزش داشت، با اتمام دوران دبستان و دبیرستان، ویکتور را به یادگیری حسابداری وا داشت.
ویکتور خارا در پانزده سالگی مادرش را از دست داد. این حادثه موجب شد او درس حسابداری را کنار بگذارد و وارد یک مدرسه مذهبی بشود، او اعتقاد پیدا کرده بود که کار یک کشیش مهمترین کار دنیاست، اما پس از دوسال علاقهاش را نسبت به مذهب از دست داد و برای مدت کوتاهی وارد ارتش شد. پس از آن به لکوئن، زادگاهش بازگشت و به همراه دوستان خود به مطالعه موسیقی فولکور شیلی پرداخت. در این دوران او به تأتر علاقمند شد و تحصیل در رشته بازیگری مدرسه تأتر دانشگاه شیلی را آغاز و پس از اخذ مدرک بازیگری به کارگردانی روی آورد.
ویکتور در این زمان بیش از گذشته به خوانندگی علاقه نشان میدهد و کم کم پایش به فعالیتهای سیاسی نیز کشیده میشود؛ در سال ١٩۶۶ او اولین آلبوم خود را با نام خودش به بازار غرضه کرد. در سالهای بعد، او به عنوان کارگردان تأتر به فعالیت پرداخت اما زمان بیشتری را با آهنگهای خود و فعالیتهای سیاسی پر میکرد. بالاخره در ١٩٧٠ تأتر را رها کرد تا زمان بیشتری را با آهنگهای خود به مردم کشورش بپردازد.
آثار ویکتور خارا مملو از اندیشههای او درباره زندگی ساده مردم زحمتکش شیلی است. او عشق زیادی به زحمتکشان شهرها و روستاها داشت و بسیاری از آهنگهایش بزرگداشت این مردم زحمتکش است. همچنین به جهت عشق بی حد او به کشورش، آهنگهایش گاهی با بیمهری محافل سیاسی روبرو میشد و مورد هجوم منتقدان قرار میگرفت. ویکتور خارا هدایت بخش مهمی از جنبشهای موسیقی آمریکای لاتین با نام “نووکانسیون» nueva cancion یا «آهنگهای تازه” را به خود اختصاص دادهاست.
این جنبش درگیر فعالیتهای انقلابی در آمربکای لاتین شد و بسیاری از هنرمندان این جنبش در اهداف و اندیشههای عمومی شریک شدند. نهایتاً اندیشههای سیاسی ویکتور به بخش مهمی از آهنگهای او بدل شد. او ضمن گرایش به اندیشههای سوسیالیستی سالوادور آلنده، همچون خوانندگان دیگر آمریکای لاتین بهبود زندگی مردم فقیر را پایهی فعالیتهای خود قرار داد.
توجه ویکتور خارا به آرمانهای سیاسیاش را میتوان در حمایت او از کاندیداتوری سالوادور آلنده درسال١٩٧٣ به وضوح دید. آلنده عضو حزب «اتحاد عمومی» (بخشی ازحزب کمونیست شیلی) بود. ویکتور و دیگر خوانندگان کشورش کنسرتهایی را در حمایت از آلنده و اهداف سیاسی او برگزار کردند.
آلنده کاندیدایی بود که عشق زیادی به مردم و شهرهای کوچک شیلی داشت. حزب اتحاد عمومی برنامههایی برای افزایش آموزش، حمایت از تهیه مسکن و خدمات بهداشتی رایگان داشت. یکی از کنسرتهای حمایتی آلنده کنسرتی بود که دراستادیوم شیلی برگزار شد و در آن هنرمندان و خوانندگان زیادی به اجرای برنامه پرداختند.
نهایتاً آلنده درانتخابات پیروز و به عنوان رئیس جمهور شیلی انتخاب شد، اما ارتش کودتایی ترتیب داد و در نتیجه آن آلنده کشته شد و ارتش، قدرت را به دست گرفت. ویکتور خارا که در آن زمان دردانشگاه فنی دولتی مشغول به کار بود، دستگیر و به زندان منتقل شد. او پنج روز از آب و غذای مناسب محروم بود اما دیگر زندانیان از سهم غذای خود به او میدادند. در این میان تنها نگرانی او از این بود که این کمک دوستانه برای آنها مشکل ساز شود.
مرگ در میدان
پس از دستگیری ویکتور خارا توسط ارتش آگوستو پینوشه دیکتاتور شیلی، او و پنج هزار تن از جوانان شیلی را به استادیوم سانتیاگو؛ یعنی همانجایی که کنسرتهای حمایتی آلنده برگزار شدهبود، منتقل کردند. در آنجا نظامیان به شکنجه و کشتار بسیاری از مبارزان پرداختند.
رئیس زندان که سرودهای هیجان انگیز خارا را شنیده بود به هنرمند گرفتار نزدیک شد و از او پرسیدآیا حاضراست برای دوستان گیتار بزند وسرود بخواند؟ پاسخ ویکتور مثبت بود: البته که حاضرم!. رئیس زندان به یکی از گروهبانان گفت گیتارش را بیار!. گروهبان رفت و تبری با خود آورد و هر دو دست ویکتور خارا را با آن شکستند. آنگاه رئیس زندان به طعنه گفت: خوب، بخوان!چرا معطلی؟…..ویکتور خارا، درحالی که دستان خونریزش را در آسمان حرکت میداد از همزنجیران خود خواست که با او هم صدایی کنند و آنگاه آواز پنج هزار دهان به خواندن «سرود وحدت»که ویکتور تصنیف کرده بود در استادیوم سانتیاگو طنین افکند:
مردمی یکدل و یکصدا
هرگز شکست نخواهند خورد
پس از آن وحشیانه به رگبار بسته شد و پیکرش به گورهای دسته جمعی انتقال یافت. این واقعه در ١١ سپتامبر ١٩٧٣ رخ داد که در تاریخ شیلی به «سپتامبرسیاه» معروف شدهاست.
پس از مرگ او، همسرش «جون خارا» جنازهاش را مخفیانه تحویل گرفت و به خاک سپرد. وی از ترس مشکلات بعدی که رژیم کودتا برای او ایجاد میکرد مجبور به ترک شیلی شد. و نوارهای ویکتور را نیزمخفیانه با خود برد.
امروزه آهنگهای انسانی و سیاسی ویکتور خارا در تمام دنیا تمجید میشود و جنبش «آهنگهای تازه»و موسیقی سیاسی به طور عام همچنان قدرتمند ماندهاست.
زندگی ویکتور خارا مثال زیبایی از خوانندهای است که به واسطه آهنگهایش با مردم حرف میزند. آهنگهای او، گواه قدرت بی اندازه و نگاه مثبت او به زندگی است.
* ترانههای ویکتور خارا که در متن استفاده شدهاست، از نوار کاست ترانههای ویکتور خارا (سازمان انتشاراتی و فرهنگی ابتکار) اقتباش شدهاند.
متن برگرفته از سایت انسان شناسی و فرهنگ میباشد.