نوجوانان بلوچ چگونه حقارت را تجربه می کنند
( نگاهی به کودکان کار بلوچ)
امان الله تمنده رو
هفته گذشته برای ارائه درخواست ویزای تحصیلی از کنسولگری هندوستان در هرمزگان ، سفری ازایرانشهر به بندرعباس داشتم.داخل اتوبوس پر بود از کارگرانی که پس از تعطیلات دو روزه تاسوا و عاشورا به محل کارهایشان در مناطق جنوبی کشور باز می گشتند.اتوبوس ساعت سه و نیم صبح به مقصد رسید و من تا رسیدن صبح و وقت نماز در قهوه خانه ای در محوطه ترمینال برای گریز ار سرما مشغول نوشیدن استکان چایی شدم .در همین حین متوجه کودکان ده ، دوازده ساله و نوجوانان بلوچی شدم که در ترمینال و اطراف قهوه خانه پرسه میزدند.اغلب آنان دارای چهره هایی نحیف و تکیده و صورتهای آفتاب سوخته داشتند.اغلبشان لباسهای چروکیده و مندرس به تن و دمپایی های کهنه و زهوار در رفته به پا داشتند.
به راستی آنهمه کودک و نوجوان بلوچ در آن سحرگاه سرد پاییزی با یک لا پیراهن وشلوار در ترمینال مسافربری بزرگترین بندر تجاری ایران منتظر رسیدن صبح و رفتن به کجا بودند؟
قطعا در آن شهر غریب و بندر شلوغ و پر همهمه ، هیچ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یا اردوگاه تفریحی یا کلاس کنکوری منتظر خوش آمدگویی به آنان نبود. هیچ مرکز پرورش نخبگان یا المپیادی با استعداد ترین کودکان ایران زمین ( به نقل از سازمان یونیسف) را به "بندر گمبرون" دعوت نکرده بود.کودکان بلوچ برای کارگری و بیگاری کشیدن نه شرکت در جشنواره و المپیاد به مناطق جنوبی کشور کوچ کرده بودند.
طبق شنیده ها و دیده ها هم اکنون چندین هزار کودک و نوجوان بلوچ بدون دریافت حق بیمه و داشتن مکان اقامت مناسب و اغلب در مشاغل طاقت فرسا مانند کارگر ساختمانی ، جاشوگری( که حتی دیگر مردان بومی جنوبی طاقت آنرا ندارند !)،حمالی بر روی کشتیها ، کار در معادن،گارسونی در رستورانها و با خوش شانسی به کار نگهبانی در شرکتها مشغول هستند.با از رونق افتادن منطقه آزاد چابهار، نبود شغل و وجود فقر گسترده در شهرها و مناطق روستایی استان;در بنادر جنوبی کشور از جاسک تا بوشهر و عسلویه بسیاری از کارهای کارگری و خدماتی توسط نوجوانان بلوچ انجام می شود.در این گونه مشاغل چیزی جز شماتت ، توسری خوردن، بد و بیراه شنیدن و تحقیر شدن در حین کار منتظراین کارگران کوچک نیست چون هم ماهیت کارهای کارگری و داشتن آقا بالاسری چنین است و هم نوجوانان بلوچ بدلیل ضعف بدنی و نداشتن رژیم غذایی مناسب در آن محیط ها و کم تجربه و پر اشتباه بودن مستعد شنیدن بد و بیراه و سرکوفت هستند.بسیاری از این نوجوانان بر اثر سختی و حوادث کار معلول شده و حتی جان خود را از دست می دهند بدون اینکه سازمانهای حمایتی و نهادهای مسئول اطلاع پیدا کنند.
اینگونه است که در سنینی که شخصیت کودکان و نوجوانان هم استانی و هم وطن ما در کلاسهای درس با تمرین و حل مسائل ریاضی و شنیدن مباحث علمی و حل فرمولهای فیزیک و شیمی و نشستن در کانون گرم خانواده شکل می گیرد، بسیاری از نوجوانان بلوچ صدها کیلومتر دورتر از خانه و مدرسه در حال تمرین حقارت ، سرکوفت شنیدن و به اصطلاح بلوچها "چم جهل کردن" ( سر به زیر انداختن هنگام شماتت شدن از سوی فرد بالا دست)هستند و در آن محیطهای کارگری و اقامت در مکانهای نامناسب و نیاز به کاربرد زور برای احقاق حقوق فردی شان، مستعد آموزش بزه کاری شده و شخصیتشان با تحقیر ، عقده و خشونت شکل می گیرد و شاید در سالهای بعد به صورت شخصیتهایی عصیانگر و شرور یا بی تفاوت و سر به زیر بروز پیدا کند! که هر دو نوع شخصیت برای جامعه مضر و خطرناک است و اینچنین است که دور باطل نا امنی و فقر در استان استمرار پیدا می کند.
جالب است که بسیاری از صاحبنظران و مسئولان به این قضیه واقف هستند و من و دوستان وبلاگ نویس و تحصیلکرده گان دانشگاهی و فیس بوکی هی دم بزنیم از غیرت و جوانمردی بلوچ و گلایه از اینکه چرا بلوچها را استاندار و مدیر کل نمی گذارند و ما مجوز راه اندازی نشریه و حزب نداریم. گروهی دیگر هم شرکت راه بیاندازیم ویا رئیس فلان اداره در دار قوزآباد بشویم و تا جیبمان پر پول و اعتماد به نفسمان اندکی بالاتر رفت ، گروهی و فله ای در انتخابات مجلس و شورای شهر شرکت کنیم تا از قبل آن جیبهایمان را پر پول تر ، خانه هایمان را بزرگترو خودروهایمان را شاسی بلند تر کرده و سفره تنورچه مان را بزرگتر پهن کنیم بدون آنکه حتی یک دم و یک شب به فکر کودکان نحیف هم روستایی و شاگردان کلاس کارگری و حقارت در بنادر جنوب باشیم.
یادم می آید اسلافمان سفره خانه شیوخ عرب خلیج را پهن می کردند و دلخوش به راننده خصوصی شدن شیخ و همسرانش بودند و در بازگشت به وطن، خود شیخی می شدند شکم گنده برای ما و تنها هنرشان افزودن تعداد زنهایشان و گاهی ارمغان آوردن ایدز و تکبر عربی و توزیع آن در میان قوم بود و فراموش کردن گذشته خودشان که تمرین حقارت بوده و نوکری! و حال که اوضاع ایرانیهای خلیج فارس به لطف هنر بالای سیاسی مسئولان کشور و دیگر عوامل منطقه ای نامناسب شده ، اخلاف نوکران شیوخ عرب به نزد همسایگان آنان در جنوب کشور می روند و شکر خدا بجای بیگانگان ، نوکری هموطنانشان را می کنند !! وقتی در صف سوار شدن بر اتوبوس دریایی برای بازدید دو ساعته از جزیره قشم برای سپری کردن زمان انتظار برگشت به زاهدان بودم ، دیدن نوجوانان بلوچی که از قشم بر می گشتند و گونی های سنگین پر از بار کمرشان را تا زانو خم کرده بود و نوجوانان شهرستانی با عینک آفتابی و تیشرت ها و مدل موهای آنچنانی با حقارت بر این افغانی های هموطنشان! نگاه می کردند چقدر وجدان من و امثال مرا به درد می آورد را نمی دانم حتی نمی دانم در این قضیه چه کسی را مقصر قلمداد کنم.مسئولان و دولت را ، خانواده های این نوجوانان را ، رویاپردازان کرسی سبز مجلس را یا خودم را؟ بهترین کار مقصر دانستن خودم است چرا که شنیده ام و باور دارم که فقط افراد ضعیف هستند که در هر کاستی و مشکلی دیگران را مقصر جلوه می دهند.پس برای آنکه خود را از صف ضعیفان جدا کنم خود ، قلمم ،وجدانم ، بی تفاوتی ام ، سر در برف بی خیالی ام ، خودخواهی و عدم تلاشم برای ایجاد تغییر را مقصر می دانم و برای جبران آن و حساس کردن جامعه به وضعیت و سرنوشت کودکان کار بلوچ این نوشته را می نویسم چرا که کمترین کاری است که می توانم انجام دهم. اما اگر به دنبال شرکای جرم خود بگردم باید ابتدا والدین این نوجوانان بی آینده را نیز مقصر خطاب کنم و بگویم شماهایی که از عهده مخارج فرزندت بر نمی آمدید و او را در سنین بازی و آموزشش به بیگاری فرستاده اید، چرا او را به دنیا آوردید ؟ مگر تاکنون پیام تنظیم خانواده و شعار دو بچه کافیست به گوش شما نرسیده است؟ مگر یارانه هرچند اندک او کفاف خرج تحصیلش را نمی دهد که باید او را برای تامین مخارج خودت به نوکری بفرستی؟آیا کلاس و مدرسه برای فرزندت مهمتر است یا حمالی و حقارت؟
مقصران بعدی مسئولان دولتی هستند که با وجود درآمد چند صد میلیارد دلاری کشور از محل صادرات نفت در سالهای اخیر چرا سرمایه گذاری مناسبی برای ایجاد اشتغال انجام ندادند و در استان توسعه نیافته سیستان و بلوچستان چرا چون اراک و اصفهان ، تبریز و تهران کارخانجات بزرگ صنعتی یا کارگاههای کوچک تولیدی که می تواند هزاران شغل ایجاد نموده و والدین کودکان استانی را بجای خودشان بر سر کار بیاورد راه اندازی نکرده اند؟آیا فقط با دادن وام آنهم با بهره های آنچنانی مشکل اشتغال استان حل می شود؟ یا اصولا چرا دادن کوپن نفت و اعانه کمیته امداد و یارانه به خانواده های کم بضاعت را منوط به تحصیل اجباری فرزندانشان حداقل تا پایان دوره متوسطه نمی کنند تا از سر اجبار هم شده نوجوانان را مجبور به ادامه تحصیل کنند ویا چرا سیاستهای تشویقی برای ادامه تحصیل فرزندان خانواده های روستایی و کم بضاعت در پیش گرفته نمی شود؟
مقصر بعدی و شاید هم اصلی، برخی ثروتمندان و سرمایه داران بی احساس استان هستند که بسیاری از آنان به احتمال زیاد ، خود در کودکی از رنج برده گان و سختی دیده گان بوده اند و حال که به مکنت و مالی رسیده اند گذشته سخت خود و نیاز به یاری رساندن به نیازمندان را فراموش کرده اند و به جای سرمایه گذاری برای راه اندازی کارخانه و کارگاه و ایجاد اشتغال برای جوانان و پدران جویای کار ، ثرمایه خود را صرف ساخت خانه های چند صد میلیونی و خرید خود رو های چند ده میلیونی و سفرهای تفریحی به دوبی و تایلند ! می کنند تا هم از نداشته های دوران کودکی و جوانی خود عقده گشایی کنند و هم درد نیازمندان را با تماشای خودروی لوکسشان تازه تر کرده و آنان را نیز برای به دست آوردن چنین ثروتی تشویق به کار خلاف و پیمودن راه سی ساله در چند روز بکنند!!
و اما کلام آخر خطاب به خوانندگان این مقاله خسته کننده است : اگر این یادداشت توانسته است تلنگری در شما ایجاد کند باید بدانید و بدانیم که برای حل مشکلات و معضلات اجتماعی ، فرهنگی و اقتصادی باید خودمان حرکت کنیم و منتظر نمایندگان مجلس و فرماندار و استاندار و... نباشیم چرا که بزرگان از قدیم گفته اند که: " کس نخوارد پشت من جز ناخن انگشت من "
در این میان به جای دولت ان عربهای سفره بهن خلیجی را بایدمسئول و مقصر دانسته شوند- شما هم به جای اینکه دولتمردان ایرانی بیشتر خوشحال بشوند و به درد سر نیفتید یک کمی بیستر به عربها بتازید-
یک روزی ملا نصرالدین زیر چراغ برقی دنبال انگشترش می گشت -عابری داشت رد می شد برسید ملا چکار می کنید ُ گفت دنبال انگشترم می گردم گفت کجا گمش کرده ای گفت جای دیگر -عابر برسید بس اینجا چرا می گردی گفت بیشعور چون اینحا برق هست و روشن و حالا شده داستان ما شما بلوجها از جای دیگر خورده ایم عقده امان را سر عربها خالی می کنیم.
حذف وبلاگها ، آب در هاون کوبیدن است !
حذف بلاگهای « بلوچی ویبتاک » ، « موسیقی بلوچستان » ، « پهره » ، « توار » و ... راه حل نیست !
کریم بلوچ _ تـَهـل
تغییر سرعت زمان ، امری محال و ناشدنی است و تلاش برای همراهی با زمان ، امری است هرچند ناممکن و مشکل ، اما تلاشی است در خور ستایش و ستودن . دهها اکتشاف ، صدها پیشرفت ، هزاران تخلیق فکری و ... عصاره هر لحظه و هر ثانیه زندگی بشر بر روی کره زمین است و جایگاه ما در این اکتشاف ها ، اختراعات ،پیشرفت ها و تخلیقات فکری در کجاست ؟
البته بدیهی است که مخاطب من چند دانشمند و فرد رانده از سرزمین و امکانات سرزمین مادری ما نیست ، هدف جامعه و اهرمی که نماینده آن است و سران حکومتی و سیاستگذاران آن است ! و خود بجای این افراد میتوانم بگویم ، سهم ما و بهتر بگویم « ایشان » همان « آب در هاون کوبیدن » است .
سالهاست که ما ملیونها دلار را صرف پخش پارازیت بر روی امواج رادیویی مخالفان مینماییم ، سالهاست که زندانهای ما انباشته از جوانان فعال ، اندیشمندان پویشگر و رهروان آرمانها و ایده آل های گروهی و ... است ، سالهاست که نقش ما و « رای » ما با وجود شورای نگهبان و شورای استصوابی و ... در قانون اساسی و ... به طور « قانونی » دزدیده شده است ، سالهاست که ما را از امواج رادیوئی و وسایل صمعی و بصری جهان که گویای چگونگی تحولات و پیشرفتهای بشری در مقیاس ملی و جهانی است ؛ بر حذر داشته اند ، سالهاست که ما را به پستوهای « فیضیه » های خویش رانده و یا خواهان راندن ما هستند ، سال هاست که جامعه ما را از نخبگان ، متخصصین و اندیشمندان و فعالان اجتماعی خویش گرفته اند ، سالهاست که جوانان ، ملتها ، زنان ، فعالین جامعه ، شاعران ، هنرمندان ، خردمندان و ... جامعه ما بزیر تازیانه تحقیر ، استبداد ولایت مداری ضجه میزنند ، سال هاست که گورستان های ما ، موزه جوانان کشته شده توسط سفلگان سفیه پرست شده است . سالهاست که ترور و تحقیر گروهی سفله و سفیه بنام فقیه بر سراسر جامعه بیداد میکند و راه را بر رشد ، ترقی و پیشرفتهای بشری مسدود ساخته است ، سراسر جامعه را آلوده به بحران و با سرکوب و توحشی وصف ناپذیر ، و کشتار حاکمیت غیر بشری خود را بر جامعه تحمیل نموده اند .
هر شهر ، هر قریه ، هر خانواده و حتی هر فرد ایرانی اعم از زن و مرد یا پیر و جوان ، این شلاق و تازیانه را بر پشت خود حس نموده و هر روزه احساس میکنند ملتهای ساکن در جغرافیای ایران همچون ، بلوچ ، کرد ، عرب ،ترک و ...این شلاق ترور و وحشت را هزاران بار بیشتر از دیگران ، بر پشت خود احساس نموده و می نمایند . این امر آنها را چه بسا مقاومتر و دلیرتر ساخته و میسازد . اما این سفلگان اند که نمی دانند این موج ایستایی و مقاومت را تا پیروزی نهایی پایانی نیست . یعقوب مهرنهادها ، عبدالمالک ریگی ها و ... فقط ستارگانی بس کوچک اما پر نور و پر تپش در این راه بوده و این راه تا رسیدن به جامعه ای که نه در قانون آن و نه در حقوق شهروندی آن تبعیضی نباشد ، ادامه خواهد یافت .
کشتارهای وحشیانه بر سرعت محو رژیم خواهد افزود ، پخش پارازیت بر امواج رادیویی مخالفان ، حذف وبلاگها ، سانسور و ... چاره کار نبوده و نیست اینکار فقط گویای خود فریبی مسئولان نظام و آب در هاون کوبیدن این جماعت سفله و سفیه است که آن را بنام فقاهت میخواهند به جامعه بقبولانند .
مِشک آن است که ببوید
نـــــــــه آنکه عطار بگوید!
حذف وبلاگهای بلوچی و بلوچ ها این روزها در دستور کار سران سیاستگذار ایران است . البته این حذف فقط مختص بلوچ ها نیست البته در چند روز اخیر اخبار حذف این وبلاگهای بلوچ ها نشانگر سیاست های تغییر نا پذیر رژیم است 1 - وبلاگ « بلوچی ویبتاک » 2- وبلاگ « موسیقی بلوچستان »،3- وبلاگ « سرباز » 4- وبلاگ « پهره » و ... و قبل از آن نیز بارها و بارها شاهد حذف وبلاگ « تفتان » ؛ « دِزَک نیوز » و ... بوده ایم . اما همیشه این فعالیتها بنامی دیگر و یا در آدرسی دیگر تداوم داشته و تداوم خواهند داشت . درخت تلخ خودفریبی سفیهان « ایران » هیچگاه به بار نخواهد نشست و از لاله های آگاهی بخش وبلاگ های ما ، بوستان پر طراوت ، هزار گونه و هزار رنگ فکری ما سر سبز تر و شکوفاتر از همیشه ، خواهد شکفت تا زندگی ما شکوفه باران گردد .
گر چه گلچین نگذارد که گلی باز شود
تــــو گلی باش تا که دلی شاد شود !
یا :
جــادوگر انت و ملاّ ، ٹـَگانی رُمب ءِ سَـر
نـے آدمی ءِ بـودِشت ،مهر ءِ نه راه و دَر
هـونانی چـوشگ ءَ پـه ، زوراک چو زراگ
مهلوک اِشاں په هستنت اولاک یا که هَر