پس از خروج از رستوران سوار ماشین شده و به سمت ساحل حرکت کردیم .هوا بسیار داغ بود .ساحلی بسیار زیبا در مجاورت دریای عمان ، سکوتی وصف نشدنی که تنها صدای امواج و مرغان دریایی سکوت را می شکست .ساحلی بسیار زیبا و بکر بود که دیگر مانندش را تا چابهار ندیدیم پر از صدف های رنگارنگ وخرچنگ های بزرگی که در آنجا زندگی می کردند .پس از لذت بردن از ساحل و استراحت کمی به سمت دستفروشانی که در شهر جاسک میوه می فروختند رفتیم و مقداری از میوه های محلی آنها و موزهای محلی خریداری کردیم و از شهر جاسک خداحافظی کردیم .
از جاسک گذشتیم و در جاده می رفتیم و هر چه بیشتر میرفتیم کمتر می رسیدیم . جاده نیز در مسیر در جاهایی از دریا دور و در جاهایی نزدیک می شد که بعد از شهر جاسک از دریا دور میشد و رو به خشکی بود بسیار خشک که اگر به کسی بگویی در این نزدکیها دریایی به چه وسعتی وجود دارد باورش ناید .
در نزدیکی های چابهار روستاهایی وجود داشت که دارای سر سبزی و آبادانی بودند و مردم روستا برای گذران زندگی خود، باغهایی را ساخته و گیاهان و میوه هایی در آن پرورش می دادند که در کنار جاده نیز دستفروشان مشغول فروش هندوانه و موز بودند . در محلی برای فروش هندوانه توقف کردیم که مادر و کودکی پا برهنه با توقف ماشین به سمت ما آمدند و من هم از خوراکی های داخل ماشین به آنها دادم . کودک پا برهنه و بسیار نامرتب بود . گویا مدتهاست حمام نرفته است ولی در حین حال لباسهایی بسیار زیبا به تن داشتند . بسیار ناراحت کننده بود . وای بر این کشور که با اینهمه معادن و ذخایر و جاذبه ها مردم اینقدر فقیر و گرسنه اند . ما که برای کودکان آفریقایی دل می سوزانیم آیا تا بحال سری به گوشه و کنار کشور خود زده ایم ؟
آیا دیده ایم مردم در روستاها با چه شرایطی زندگی می کنند و از حداقل امکانات زندگی محرومند و در عین حال شکرگذار ...
منطقه ای محروم ، زیبا و پر از جاذبه با مردمانی محرومتر .
حرکت کرده و به سمت چابهار با این افکار پیش می رفتیم که پس از گذر از پیچی منطقه کمی سبزتر شد و روستاها بیشتر .نرسیده به روستای کهیر روستایی کوچک وجود داشت با یک سری اطاقک های هم شکل که ظاهران خانه هایشان بود و مسجدی زیبا در روستا که چشم را خیره میکرد.
به سمت مسجد رفته و پارک کردیم که ناگهان تعداد زیادی کودک پا برهنه دور و بر ما جمع شدند و چیزی میخواستند ما هم هر چه خوراکی در ماشین داشتیم بین آنها تقسیم کردیم و آنها خشنود می شدند . به داخل مسجد رفته و عکس انداختم و با مر جوانی هم کلام شدم که می گفت روستای ما نزدیک کوه بودکه طوفان شن خانه های ما را پر کرد و ما مجبور شدیم از آنجا نقل مکان کرده و به اینجا بیاییم و ساخت این مسجد امسال به پایان رسیده است که حدود 90 میلیون تومان هزینه داشته است . خدای من کودکان پابرهنه در اتقکهای 3*4 با کلیه اعضای خانواده شان مشغول زندگیند و مسجدی با 90 میلیون هزینه !
من دیدم که مردم با دلی پر امید در روستای خود به مسجد می روند و رو به قبله نماز می گذارند و به شکرانه نعمات خداوند می پردازند.
روستای بعدی که بزرگتر بود روستای کهیر بود .کهیر روستایی است که یکی از دیدنی ترین نقاط سفر ما در آنجاست ولی چون ما بسیار کثیف و خسته شده بودیم تصمیم گرفتیم به چابهار برویم در هتل اسکان بگیریم و بعدا به این نقطه بیاییم. سپس به راهمان ادامه دادیم و در انتهای روستای کهیر از داخل جاده به رودخانه ای رسیدیم که مشغول ساختن پل بزرگی بر روی آن بودند ولی راه ماشین رو این بود که به داخل رودخانه رفته و عرض رودخانه کم آب را با ماشین طی کنم. جاده سنگلاخی را پشت سر گذاشته و مجددا به آسفالت رسیدیم و همچنان پیش رفتیم و بالاخره در ساعت 17 تابلوی 35km تا چابهار را دیدیم. ساعت 18 بود که از دروازه های منطقه آزاد تجاری چابهار گذشتیم و وارد شدیم بلوارهای وسیع و بزرگی داشت ، تمیز و خلوت بود بهمین دلیل با سرعت در خیابانها رانندگی می کردم و از آسفالت صاف و بدون دست انداز لذت می بردم. باد درختان بلوارها را به رقص در آورده بود شهر بسیار زیبایی بود که انتظارش را نداشتیم آرام و خلوت و تمیز که ما بدلیل خستگی راه ترجیح می دادیم که سریعتر خود را به هتلی که در طول راه تلفنی رزرو کرده بودیم برسانیم و بعد از تجدید قوا به دیدن شهر بیاییم که بعد از کلی جستجو هتل لاله را یافتیم و اتاق رزرو شده را درخواست و آنها هم به شرط یک شب اتاق را به ما دادند و وسایل خود را بالا برده و بعد از حمام و تعویض لباس به سمت مرکز شهر که تعدادی پاساژ در کنار هم بود رفتیم و قدم زنان به سمت پاساژها رفتیم و مقداری گشتیم و بعد هم در پیاده رو یک رستوران شام خوردیم که اکثر آدمهای اطرافمان زن و مردهای بلوچ بودند که لباس هایشان و گویششان با ما فرق داشت .