پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

چرا فکر نمی کنیم؟!

چرا فکر نمی کنیم؟!

رازگو بلوچ

فکر نمی کنیم؛ دیگران برای ما فکر می کنند. فکری که خود می خواهند. فکر نمی کنیم، شایستگی های مان در حد "عادت" تنزل می کند. فکر نمی کنیم، فکر های آماده این و آن در ذهن مان چنان لانه می کنند و صاحب خانه می شود که اصل و اصالت وجودی و نیازهای واقعی خود را را یاد برده و مسخ و مست اندیشه دیگران می شویم. نیاز دیگران را نیاز خود پنداشته، صلاح دیگران را صلاح خود دانسته و امید دیگران را امید خود پنداشته و راهکار های دیگران را راه نجات خود می دانیم.

یکی مان سلفی می شود؛ دیگری اخوانی. آن یکی مرید دیوبندی ها است، دیگر مخلص بریلوی ها و مودودی ها. یکی مهر فلان مذهب و مسلک در دلش می افتد و دیگری حب ویا بغض فلان حزب و فلان دولت، چرا که روزنامه و تلوزیون و اخبار همین را گفته اند. یکی بر توسن قومیت پرستی کورکورانه می تازد، دیگری راه نجات را در تبلیغ جماعت می داند.

همه آن را برمی گزینیم که آسان تر و در دسترس تر برای مان بوده است و جذابانه و مکرر به خوردمان داده اند. گمان می کنیم که حق مطلق همین است که تصادفا دست ما افتاده است. دیگران را چه آسان حقیر و شوم بخت و نادان می پنداریم که از جاده سعادت دور افتاده اند! چه حساس می شویم بر همان ایده که چه آسان به دست داده اند. ضد آن را هرگز بر نمی تابیم. مثل مرغ کرچ و تخم کرده بادی به پرها افکنده و رگ های های گردن مان باد کرده و شمشیر از غلاف برمی کشیم اگر حرفی نه در وصف ایده مان باشد. و هزار بار شکر می کنیم آن خدایی را که به خاطر گل روی ما خود را از صفت رحمانیت عالم گسترش ساقط کرده و با تبعیضی عظیم ما را از دیگران برتر و لایق تر دانسته و در خانواده و جمعی به دنیا آورد که پیرو فلان مسلکند و رها از آتش دوزخ. و دیگران اگر همه عمر در راه انسانیت بکوشند باز هم بر باد فنایند که چون از ما نیستند!

لحظه ای توقف کنید. سکوت و توقف. یک لحظه تردید. تردیدی انسان ساز. از خود بپرسید آیا تا به حال به خود فکر کرده اید؟ البته که به خود فکر کرده اید. بسیار هم فکر کرده اید. اما با "ذهن شسته" چطور؟ یک بار دست کم یک بار چنین کنید. با ذهنی که مسموم هیچ ایده و مرامی نبوده و جهت گیری و خواهش عادت گونه ای نداشته باشد. حالا این کار را بکتید. نیازهای تان را مرور کنید. خواهش های تان را. نیازهای و خواهش های احتمالی دور و بری های تان تان را. نیازها و خواهش های نوع بشر را. تجسم نیاز ها و خواهش های دیگران کمی سخت نیست؟ هست. پا در کفش آنها کنید. خود را به جای آنها تجسم کرده و به دنیا بنگرید. چرا مثل شما فکر نمی کنند؟ شما جای شان بودید چه حال و روزتان می شد؟

جرات کنید. تجسم کنید یک بودا بچه را لباس نارنجی آئینی خود. که به فرضیه تناسخ چون چون بهشت و جهنم شما دل بسته است. آیا جهنم را حریصانه منتظر او می دانید؟ یک کودک شیعه افغانی را تجسم کنید که دیروز در کابل به ترکش انتحار یک مطلق گرای ذهن شویی شده ذزه ذره شد بی آنکه فرصت کند بداند چه در ذهن انتحاری می گذرد و چرا باید به مرام او برگردد تا از مرگی چنین بگریزد. او تا دیده و شنیده این بوده که این دو روز را باید سیاه پوشید و بر سر و سینه کوبید. شما هم جای او بودید چنان بر این ایده محکم می بودید که اکنون بر ایده بمب به خود بستن برای قتل چون او را.

آیا آزادراه چهار بانده سعادت از پیچ و خم های سنگلاخی ذهن شما می گذرد؟ اگر شما توانستید از پیچ و خم های ذهن آن افغانی و بودا بچه معصوم بگذرید از او هم این خواسته را داشته باشید.

باز بیندیشیم. باز بیندیشیم. "انسان" جنسی نیست که در هر بازار مکاره به چوب حراجش زد. نقدی است که در صندوق سر بسته گنجینه نگاهش باید داشت. بسیار است از این اسرار که گفت یکی اش بسیار است.

رازگو بلوچ 16/9/90

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد