پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان

,, روزنامه پهره,, پهره روتاک,,

گپی در باره عبدالواحد برهانی داستان نویس بلوچ

گپی در باره عبدالواحد برهانی داستان نویس بلوچ

به قلم: رازگو بلوچ

چریک پیر ادبی ایرانشهر با قلمی رادیکال و کهنه نویس، این نامی است که می توانم به اقای برهانی بدهم. تنها بلوچ فارسی نویس میان سالی است که می شناسم. به نظر من بعد از اینهمه سال نوشتن حقش را نگرفته، این برنده شدن اخیرش در مسابقه ادبی بومی نوشته ها (کنام) اگر چه برای استان ما بسیار چشمگیر است ولی من می گویم در برابر مزد زحمت یک عمر هیچ است. البته تقصیر خودش است، واژه های ناب را چون زرگری کهنه کار می شناسد. قوی است، ماهر است در این کار. ولی همین مهارت به گمانم کار دستش می دهد. به اضافه تعصبی شدید که به زبان بلوچی دارد. خیلی در این مورد بحث کرده ایم. شاید 50 ساعت بحث تلفنی. اصرار دارد در استقاده از لغات کهنه و به نگاه من فرسوده، و می خواهد با تعصب تمام چند لغات بلوچی را خشک خشک بچپاند در دل در هر متن مربوط و نامربوط فارسی. می گوید رسالت من این است که بلوچی به جایگاهی که دارد برسانم. ثبت و ضبطش بکنم به هر بهانه ای که باشد. می گویم خواننده می گریزد. دیده نمی شوی. می گوید بگریزد، من به امروز نیم اندیشم. به فردایی می اندیشم سر به بالین می گذارم و می گویم بخش از فرهنگ و لغات بلوچی را به بهانه داستان نویسی ثبت و ضبط کرده ام. اگر نکنم آن لحظه با رنج می میرم.

کارش گرانقدر است، ولی مثال کسی را دارد که همه مبلمان خانه را از طلا بسازد، حتی بالش و رختخواب را! نمی خواهم بی رحمانه به پیرمرد بتازم. می خواهم به شما بگویم که هیچ جای نان به هم قرض دادنی در کار نیست آنجا که بحث نقد و عیارگیری است. چه کنیم ایرانشهری است دیگر، ایرانشهری ها خود را شیرازی های بلوچستان می دانند.

از ترجمه اش از رمان "نازک" می پرسد. می گویم نپرس که دلم از کارت خون است. می گوید بگو. از نقد می گریزم و لی ناچار می گویم که ترجمه نیست اصلا. برگردان از بلوچی به ملغمه ای از بلوچی – فارسی است. آنهم از نوع نتراشیده اش. گمان نکنم کسی توانسته با آن ارتباط برقرار کند. و شروع می کنم از ب بسم الله خواندن و نقد کردن. چقدر هم تند و نامردانه. نارحت نمی شود. می گوید چه کنم که تعصب به واژگان بلوچی و فارسی کهن ارامم نمی گذارند. می دانی، این واژه ها دارند مهجور می شوند. بلوچی و فارسی عموزاده اند. باید باز به هم رساندشان. می گویم نه به ان شیوه افراطی. می گوید این اولین باری است که یک فید بک درست و حسابی از کارم می شنوم. ولی معامله مان نمی شود. من هنوز راه خود را خواهم رفت. می خندم و می گویم "پیرین کپوت رامگ نبیت"!

اما من مانده ام در این دیار حوصله کش و انگیزه میران او چطور طاقت کرده و دوام آورده و مانده و نوشته و نوشته است تا به امروز. می گویند از دوران کلیدر می نویسد. در همان دوران هم مانده است. مثل بلوچ های خارج نشین که به شوخی می گویم در دوران سال 57 فریز شده اند. او هم فریز شده، یک فریز مقدس. هنوز دل از دوران نوجوانی اش برنکنده است. با همان قلم می نویسد و با همان زبان. گاهی به یادش باشیم. جای خیلی مان دارد یک تنه زحمت می کشد. بی مزد و منت.

رازگو بلوچ 

http://razgobaloch.blogfa.com/post-20.aspx

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد